تاسف و تسلیت بمناسبت در گذشت آقای حاج منصور انوری
آقای حاج منصور انوری فرزند مرحوم حاج علی انوری چند روز است که به رحمت خدا رفته است . شخصیتی که حضورش بر عملکرد بنده و امثال بنده اثر گذار بود و
فردا این مطلب را ادامه خواهم داد.
با سلام . حدود 5 ماه بود از وب را باز نکرده بودم
و این اولین مطلب آذر ماه
مقدمه
سوزد و گرید و افروزدو نابود شود هر که چون شمع بخندد بهشب تار کسی
شهریار
---------------------------------------------------------------------------------
اشعار ذیل از مولانا هست که یک خواننده افغانی این اشعار را خوانده وبا لهجه شیرینش این اشعار را شیرین تر کرده است.
هرمردشتردار اویس قرنی نیست
هرشیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست
هرسنگ وگلی گوهر نایاب نگردد
هراحمدومحمود رسول مدنی نیست
برمرده دلان پند مده خویش میازار
زیراکه ابوجهل مسلمان شدنی نیست
با مردخدا پنجه میفکن که چو نمرود
این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خندیدن جلاد زشیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
صدبار اگردایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشوای دوست که مادرشدنی نیست
شعر : ” شمس تبریزی
---------------------------------------------------------------
و حال این شعر ازاستاد شهریار:
در دیاری که در اونیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد بهکسی کار کسی
هر کس آزار من زارپسندید ولی
نپسندید دل زار منآزار کسی
آخرش محنت جانکاه بهچاه اندازد
هر که چون ماهبرافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچشبفروشند چو من
هر که با قیمت جانبود خریدار کسی
سود بازار محبت همهآه سرد است
تا نکوشید پی گرمیبازار کسی
من به بیداری از اینخواب چه سنجم که بود
بخت خوابیدهٔ کس دولتبیدار کسی
غیر آزار ندیدم چوگرفتارم دید
کس مبادا چو من زارگرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگمبه عزیزان آید
بارالها که عزیزینشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق ووفا دارد از او
به هوس هر دو سهروزیست هوادار کسی
لطف حق یار کسی بادکه در دورهٔ ما
نشود یار کسی تا نشودبار کسی
گر کسی را نفکندیم بهسر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیمبه پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پیکاخ ستم
به که بر سر فتدمسایه دیوار کسی
آیا به نظر شما خوانندگان محترم مشابهتی بینگفتار مولوی و شهریار هست؟
حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان
وظیفهٔ زن و مرد، ای حکیم، دانی چیست
یکیست کشتی و آن دیگریست کشتیبان
چو ناخداست خردمند و کشتیش محکم
دگر چه باک ز امواج و ورطه و طوفان
بروز حادثه، اندر یم حوادث دهر
امید سعی و عملهاست، هم ازین، هم ازان
همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران
با سلام . حدود 5 ماه بود وب را باز نکرده بودم
و این اولین مطلب آذر ماه هست که شاید خواندن این شعار زیبا موجب بخشش غیبت حقیر از سوی خوانندگان محترم گردد.
مقدمه
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست---------------------------------------------------------------------------------
اشعار ذیل از مولانا هست که یک خواننده افغانی هم این اشعار را خوانده وبا لهجه شیرینش این اشعار را شیرین تر کرده است.
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست
هرمردشتردار اویس قرنی نیست
هرشیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست
هرسنگ وگلی گوهر نایاب نگردد
هراحمدومحمود رسول مدنی نیست
برمرده دلان پند مده خویش میازار
زیراکه ابوجهل مسلمان شدنی نیست
با مردخدا پنجه میفکن که چو نمرود
این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خندیدن جلاد زشیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
صدبار اگردایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشوای دوست که مادرشدنی نیست
شعر : ” شمس تبریزی
---------------------------------------------------------------
و حال این شعر ازاستاد شهریار:
در دیاری که در اونیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد بهکسی کار کسی
هر کس آزار من زارپسندید ولی
نپسندید دل زار منآزار کسی
آخرش محنت جانکاه بهچاه اندازد
هر که چون ماهبرافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچشبفروشند چو من
هر که با قیمت جانبود خریدار کسی
سود بازار محبت همهآه سرد است
تا نکوشید پی گرمیبازار کسی
من به بیداری از اینخواب چه سنجم که بود
بخت خوابیدهٔ کس دولتبیدار کسی
غیر آزار ندیدم چوگرفتارم دید
کس مبادا چو من زارگرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگمبه عزیزان آید
بارالها که عزیزینشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق ووفا دارد از او
به هوس هر دو سهروزیست هوادار کسی
لطف حق یار کسی بادکه در دورهٔ ما
نشود یار کسی تا نشودبار کسی
گر کسی را نفکندیم بهسر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیمبه پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پیکاخ ستم
به که بر سر فتدمسایه دیوار کسی
آیا به نظر شما خوانندگان محترم مشابهتی بینگفتار مولوی و شهریار هست؟
حاجی خلیفه جغرافیدان و تاریخنگار ترک متولد قسطنطنیه در سال ۱۰۱۷ - مرگ قسطنطنیه در سال ۱۰۶۷
لقب وی کاتب چلبی» (به ترکی استانبولی: Haci Halife) و نامش مصطفی فرزند عبدالله بود.
در اینجا با یک عطش سیری ناپذیر انسان روبهرو هستیم و معدود افرادی که بتوانند صادقانه این عطش قلبی را سیراب کنند، دیگران را در کف خود خواهند داشت و حتی مردهشور هم از مردن او افسوس خواهد خورد».
آرزوی مهم بودن و یا احساس اهمیت کردن یکی از تفاوتهای بارز انسان و حیوانات است. این عطش مهم بودن بود که باعث شد یک پادوی بیسواد فقیر خواروبارفروشی به مطالعه برخی کتابهای حقوقی که در کف یک بُشکه کهنه پیدا کرده و به مبلغ ۵۰ سنت خریده بود بپردازد. شاید شما هم نام این پادوی خواروبارفروشی را شنیده باشید. اسمش آبراهام لینکلن است.
این عطش احساس مهم بودن بود که باعث شد دیکنز رمانهای جاودانی خود را بنویسد. این عطش، انگیزه سِر کریستوفر رِن در طراحی سمفونیهایش بود و همین عطش راکفلر را واداشت میلیونها دلاری را انباشته کند که هرگز نتوانست خرج کند و همین عطش بود که ثروتمندترین خانواده شهرتان را واداشت خانهای بسازد که خیلی خیلی بیش از حد نیازش میباشد.
همین عطش است که شما را وامیدارد جدیدترین مُد لباسها را بپوشید، آخرین مدل اتومبیل را برانید و درباره هوش و نبوغ کودکانتان سخنسرایی کنید.
هشت نفر از شهریور تا مهرامسال (1398) در کشور از درخت گردو افتاده و جان داده اند
در مورد این گردو جمع کردن و حوداث ناگوار آن هم مطالبی هست که باید عرض کنم
در یک مسافرت مشهد اگر با هواپیما سوار شویم دو ساعته به مقصد خواهیم رسید اگر این مسافرت را با اتوبوس انجام بدهیم به مدت تقریبا ساعت در راه خواهیم بود.
منظور از طرح این مثال اینست که وسیله و ابزار خیلی مهم هست این نوع روش ، ابزار و وسیله مسافرت باعث می شود که ما راه 20 ساعته با اتوبوس را در 2 ساعت طی کنیم.
در مورد مسائل دیگر هم همین طور هست . مثلا در گردش و کوه پیمایی اگر کفش ایمنی خوبی داشته باشیم هم پایمان سالم خواهد بود و هم خار به پایمان فرو نمی رود و کمتر خسته می شویم.
بحث در مورد گردو تکانی و چیدن گردو بود و متاسفانه تلفات انسانی که منجر به فوت و نقص عضو می گردد و باعث می شود که خانواده ها عزیز و نان آور خود را از دست می دهند و هم بی سرپرست بمانند.
اینکه گردو یک محصول بسیار عالی هست و در تغذیه کودکان و همه تاثیر دارد و بر تنوع سبد غذایی هموطنان می افزاید و نیز در آمد کشاورزان و باغداران را افزایش می دهد بحثی نیست.
اما تلفات جانی آن را به حساب چه کسی بگذاریم. همین چورس خودمان چندین نفر جان خود را از دست داده اند و نمونه آن الان که یادم می آید مرحوم اکبر اکبری ( اکبر عبداله) همسایه و فامیل ما بود که در سال های 1352-1352 اتفاق افتاد و آدم شریف و درستکاری بود. که 4 یتیم از خود باقی گذاشت.
و همین جا مشخص می شود که روش بسیار مهم هست چندین سال قبل ازیکی از کشورهای خارجی فیلمی گذاشته بودند که اولا هزاران درخت گردو نشان داده می شد که درختان گردو ها همه یک شکل و متحد و زمان رسیدن و باز شدن پوست آن ها هم زمان و با یک دستگاه باد ی و لرزشی گردو ها جمع آوری می شدند. و اینجاست که باید بگوییم مغز آنها بهتر از ما کار می کند.
مثال دیگر اره برقی هست گاهی بریدن یک درخت تناور گردو یا بید و زرد آلو با اره معمولی چندین ساعت طول می کشد برنده درخت هم کلی خسته می شود در حالی که اره برقی در 2 دقیقه سر درخت را به زمین می آورد.
بیایید هم دولت و هم ملت عمیق فکر کنیم شیوه زندگی را تغییر دهیم و آسوده زنگی کنیم و استفاده از ابزار را فرا بگیریم و عمل کنیم یعنی:
-گردو های اصلاح شده که ارتفاع چندانی ندارند بکاریم .
از وسیله کمکی و کمربند ایمنی استفاده کنیم و موقع صعود به درخت خودمان را به ان ببندیم .
گردو را زمانی بچینیم که رسیده و با اندک ضربه ای پایین بیفتد.
طرح بیمه را بررسی کرده و بیمه شویم .
با سلام . حدود 5 ماه بود وب را باز نکرده بودم
و این اولین مطلب آذر ماه هست که شاید خواندن این شعار زیبا موجب بخشش غیبت حقیر از سوی خوانندگان محترم گردد.
مقدمه
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست---------------------------------------------------------------------------------
اشعار ذیل از مولانا هست که یک خواننده افغانی هم این اشعار را خوانده وبا لهجه شیرینش این اشعار را شیرین تر کرده است.
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست
هرمردشتردار اویس قرنی نیست
هرشیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست
هرسنگ وگلی گوهر نایاب نگردد
هراحمدومحمود رسول مدنی نیست
برمرده دلان پند مده خویش میازار
زیراکه ابوجهل مسلمان شدنی نیست
با مردخدا پنجه میفکن که چو نمرود
این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خندیدن جلاد زشیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
صدبار اگردایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشوای دوست که مادرشدنی نیست
شعر : ” شمس تبریزی
---------------------------------------------------------------
و حال این شعر ازاستاد شهریار:
در دیاری که در اونیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد بهکسی کار کسی
هر کس آزار من زارپسندید ولی
نپسندید دل زار منآزار کسی
آخرش محنت جانکاه بهچاه اندازد
هر که چون ماهبرافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچشبفروشند چو من
هر که با قیمت جانبود خریدار کسی
سود بازار محبت همهآه سرد است
تا نکوشید پی گرمیبازار کسی
من به بیداری از اینخواب چه سنجم که بود
بخت خوابیدهٔ کس دولتبیدار کسی
غیر آزار ندیدم چوگرفتارم دید
کس مبادا چو من زارگرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگمبه عزیزان آید
بارالها که عزیزینشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق ووفا دارد از او
به هوس هر دو سهروزیست هوادار کسی
لطف حق یار کسی بادکه در دورهٔ ما
نشود یار کسی تا نشودبار کسی
گر کسی را نفکندیم بهسر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیمبه پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پیکاخ ستم
به که بر سر فتدمسایه دیوار کسی
آیا به نظر شما خوانندگان محترم مشابهتی بینگفتار مولوی و شهریار هست؟
علیرضا مقدم از وقف نامه حاجی بکتاش
از اسناد دولت عثمانی که از چورس هم نام برده شده است
در بررسی گذشته تاریخی هر منطقه، علاوه بر مطالبی که از لابه لای کتاب های تاریخی به دست می آید، اسناد قدیمی نیز دارای ارزش فراوانی هستند. حتی از منظری ارزش این اسناد بیش از کتاب های تاریخی است؛ از آن رو که بر خلاف کتاب های تاریخی که با اغراض و اهدافی مشخص و بعضاً سوء نگاشته شده اند، سندها غالباً از این امر مبرّا و تنها گویای واقعیت ها هستند. واقعیت هایی که باید با بررسی های دقیق و تطبیقی از درون متون اسناد بیرون کشیده شوند.
در این میان، بر خلاف کشور ما که آتش جنگ های مختلف و تغییر مداوم سلسله های حکومتگر و حتی تغییر پی در پی پایتخت ها مجالی برای حفظ و نگهداری اسناد آرشیوی از گذشتگان دور ـ آن گونه که باید ـ نداده است، وجود حکومتی 600 ساله در سرزمین آناتولی و مناطق اطراف آن به مرکزیت استانبول سبب گردیده است امروزه محققان با خزانه ای شگرف از اسناد و آرشیوهای قدیمی از نقاط مختلف امپراتوری عثمانی (1299 ـ 1922م) روبرو باشند. اداره آن امپراتوری عظیم که از مرکز اروپا تا شمال آفریقا و بخش عظیمی از خاورمیانه را شامل می شد، مستم داشتن آگاهی های دقیق و کامل به ویژه در حوزه مالیات و درآمدها بود. عثمانی ها هر منطقه ای را که تصرف می کردند، دفاتری متضمن فهرست آبادی ها و میزان مالیات آنها و نام های ساکنان آنها (خانه به خانه) تهیه می کردند»(2) این دفاتر که طاپو (3)ـ تحریر دفترلری» خوانده می شدند، ضمن آنکه در زمان خود کاربرد داشتند، بعدها نیز دور ریخته نمی شدند، بلکه در آرشیوهای مستقلی نگهداری می شدند و خوشبختانه تا به امروز محفوظ مانده و به دست پژوهشگران رسیده اند.
امروز در آرشیو عثمانی نخست وزیری در استانبول (4)» تعداد زیادی از این دفاتر موجود است که بررسی دقیق محتویات آنها می تواند در شناخت زیرساخت های اجتماعی ـ اقتصادی جامعه عثمانی و شناخت زوایای ناشناخته مناطق غربی ایران ـ که روزگاری در تصرف عثمانیان بود ـ بسیار سودمند باشد.
در میان این دفاتر، دو دفتر به شماره های 896 و 911 وجود دارد که برگ هایی از آنها موضوع نوشته حاضر است. اینکه این دو دفتر چگونه پدید آمده اند خود حکایتی جالب و غمناک دارد:
جنگ میان دولت های حاکم بر دو سرزمین ایران و آناتولی پیشینه ای طولانی دارد. قبل از آنکه دو دولت صفوی و عثمانی به بهانه اختلافات مذهبی درگیر جنگ های بیهوده و درازمدت شوند ، دولت های دو سوی سلسله کوه های زاگرس هم سال ها به لشکرکشی علیه همدیگر مشغول بودند. تاریخْ حکایت های فراوانی از جنگ های آشوریان و مادها و ایرانیان و رومیان در خود دارد. شاید بزرگ ترین و دردناک ترین این نبردها جنگ چالدران باشد که بین دو دولت مقتدر مسلمان صفوی و عثمانی روی داد و ضربات سنگینی بر پیکره دنیای اسلام وارد آورد. آخرین این نبردها در واپسین سال های حکومت صفوی اتفاق افتاد؛ آنگاه که سلطان بی کفایت صفوی، شاه سلطان حسین، با تشدید اختلافات مذهبی و سوءتدبیرهای پی در پی موجبات حمله افغان ها به اصفهان و سقوط سلسله صفوی را فراهم آورد. در پی این اتفاق، روس ها و عثمانی ها نیز از فرصت استفاده کردند و به فکر تصرف بخش هایی از ایران افتادند؛ چنان که روس ها گیلان را متصرف شدند و دولت عثمانی که در رأس آن سلطان احمد سوم قرار داشت، در پی اشغال مناطق غربی برآمد و برای تحقق این امر از سه جبهه به ایران حمله کرد. عبدالله پاشا کوپرولی زاده مأمور تصرف خوی و تبریز بود. نویسنده دائره المعارف اسلام ترکی جریان این لشکرکشی را این گونه بیان می کند:
در جبهه وان، عبدالله پاشا کوپرولی زاده قلعه خوی را که شهبازخان [دُنبُلی] از آن دفاع می کرد به مدت 53 روز محاصره کرد. در این اثنا دو بار نیروهای امدادی طهماسب را ـ که از نخجوان به تبریز می آمدند ـ مغلوب ساخت. او خوی را با حمله (12 شعبان 1136 / 7 مه 1724) و چورس (5)را با امان دادن متصرف شد. در آگوست 1724 عبدالله پاشا به سوی تبریز حرکت کرد. در تسوج پیش قراولان قزلباش را مغلوب ساخت و سپس حاکم تبریز را شکست داد. با آنکه قلعه را به مدت 29 روز از راه دور محاصره کرد، اما به دلیل ناکافی بودن آمادگی برای انجام محاصره، عقب نشست و سال بعد با همراه داشتن نیروهای کمکی به تبریز حمله برد و آن را به تصرف خود درآورد (17 ـ 20 ذی القعده 1137 / 27 ـ 30 جولای 1725). با دعوت و تهدید عبدالله پاشا که تبریز را ضبط کرده بود، حاکم قره داغ و مردم اردبیل مجبور شدند به اطاعت عثمانیان گردن نهند (6)
در این میان حکایت دفاع جانانه مردم خوی به رهبری شهبازخان دُنبُلی خود داستانی خواندنی و مهیج است. داستانی که با شهادت حاکم پیر و بسیاری از مدافعان قلعه خوی به پایان می رسد (7)
اشغال آذربایجان تا محرم 1143 که نادرشاه افشار تبریز را آزاد ساخت ادامه داشت. حتی بعد از آن نیز در اثر بی کفایتی شاه طهماسب، نیروهای عثمانی باز تبریز را به اشغال خود درآوردند که این اشغال تا جمادی الاولی 1146 به طول کشید.
---------------------------------------------------------------------------
روز 10 دی 1290 میرزاعلیآقا ثقهالاسلام تبریزی، مبارز همراه با 7 نفر از مجاهدین نامدار تبریز توسط قزاقهای روس به دار آویخته شد
میرزا علی آقا یكی از ان مشهور دوره مشروطه فرزند میرزا موسی بن میرزا محمد شفیع است که در هفتم رجب سال 1277 هجری قمری در تبریز دیده به جهان گشود و در 53 سالگی و در عاشورای سال 1330 هجری قمری توسط قشون روس در تبریز به شهادت رسید. گرچه ثقه الاسلام در تبریز دیده به جهان گشود ولی نیاكان او در اصل از مردم خراسان محسوب می شدند و به امور دیوانی مشغول بودند.
پدر ثقه الاسلام (حاج میرزا موسی ) كه او نیز به ثقه الاسلام مشهور بود در قیام تنباكو نقش بسزایی داشت و مردم تبریز را برای الغاء قرار داد رژی تشویق می كرد. میرزا علی آقا مقدمات علوم دینی و ادبی را در تبریز فرا گرفت و آن گاه برای ادامه تحصیل رهسپار عتبات شداز آغاز جنبش مشروطیت از هواداران آن بود. پس از اعلام مشروطه در انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی رای اول را در بین علمای تبریز بدست آورد ولی نمایندگی را نپذیرفت.
در زمانی كه مشروطه خواهان تبریزی به تشویق كنسول انگلیس، و در اعتراض به محمدعلی میرزای ولیعهد در كنسولگری انگلستان تحصن كردند ثقه الاسلام از مخالفان این تحصن بود و امور مربوط به متحصنین را در مسجد حل می كرد. پس از تشكیل انجمن ایالتی تبریز با انجمن در ارتباط تنگاتنگ بود و در عین حال بر آن انتقاد نیز داشت. در یكی از دیدارهای خود به اعضای انجمن گفت: به عقیده من گرویدن شما به امورات جزئیه اسباب تعطیل امور شما است و این مردم وقتی انجمن را شناختند متصل دسته دسته رو به انجمن خواهند گذاشت و شما را از كار باز خواهند داشت، به عقیده من نباید رسیدگی بر امورات جزئیه كنید» .
انجمن تبریز به اندرزهای ثقه الاسلام گوش فرانداد و در پی كسب قدرت در امور بسیاری مداخله می كرد. اقتدار این انجمن روز به روز در حال افزایش بود و در بسیاری از موارد ثقه الاسلام با تهای آن همراه نبود و با آنان درگیر می شد. در نامه ای از وی به این موضوع می توان پی برد: در تبریز هنگامه غریبی است، حد می زنند و تعزیر می كنند، قیامت است و آشوب . اعضاء انجمن از انجمن كناره گرفته است، عجالتاً مردم چند فرقه شده اند تا عاقبت چه شود تمام كارها معوق و حواس من پریشان » ثقه الاسلام در عین حال از مخالفان برهم خوردن انجمن بود و به اصلاح آن نظر داشت.
ثقه الاسلام تبریزی مشروطه خواه متعادل و متینی بود كه از هیچ شخص و گروهی كارهای تند و افراطی را نمی پذیرفت . گرچه از مدافعان و رهبران بسیار برجسته جنبش مشروطه در آذربایجان بود ولی از تند روها بسیار انتقاد می كرد و یكی از علل ناكامی مشروطه را رفتار افراطی و نامتعادل این گروه می دانست .
ثقه الاسلام تبریزی مشروطه طلبان را به چند دسته تقسیم می كرد. گروهی را مشروطه طلب راستین می نامید. عده ای را بوالهوس و آشوب طلب و تندر و و جمعی را هم كسانی می دانست كه برای ریاست طلبی و رسیدن به اغراض و منافع شخصی طرفدار مشروطه شده اند . از آن جا كه وی بسیار وطن دوست بود و به استقلال میهن شدیدا علاقه داشت یكی از نگرانی های همیشگی او به خطر افتادن استقلال كشور در جریان تحولات جنبش مشروطه خواهی بود. او می گفت : یك وجب از خاك ایران را با تمام دنیا عوض نمی كند
کشورهای خارجی و به ویژه روس ها از مواضع سرسختانه ثقه الاسلام تبریزی نسبت به بیگانگان كاملا آگاه بودند و می دانستند كه شور وطن دوستی این عالم مجاهد به گونه ای است كه هرگز در برابر اهداف مانه بیگانگان آرام نخواهد نشست و به مشروطه خواهان غربگرا نیز اجازه نخواهد داد مشروطه طلبی و آزادی خواهی را بهانه ای برای نابودی استقلال میهن بنمایند.
ثقه الاسلام در دوره استبداد صغیر سعی زیادی برای جلوگیری از اشغال تبریز و حل مسالمتآمیز مسائل داشت. پس از فتح تهران کوشش کرد که از خلع محمدعلی شاه جلوگیری کند و اختلافات با مسالمت حل شود ولی موفق نشد. با اشغال تبریز از سوی نیروهای روسیه سعی در آرام کردن اوضاع داشت. به اصرار او ستارخان و باقرخان از تبریز به تهران رفتند.
در ذیحجه سال 1329 قمری روس ها به ایران اتمام حجت دادند و آنگاه به بهانه های مختلف خاك ایران مورد هجوم و آن ها قرار گرفت. پس از آن كه روس ها وارد شهر تبریز شدند به غارت و كشتار مردم دست زدند. این كشتار با مقاومت مردم شهر همراه بود و یکی از افراد محوری در دفاع از شهر را باید ثقه الاسلام دانست .
هر قدر اوضاع تبریز بحرانی تر می شد و كشتار و ستم روس ها شدت بیشتر پیدا می كرد افراد بیشتری از ثقه الاسلام در خواست می كردند كه از شهر خارج شود و جان خود را نجات دهد. حتی ماموران بلندپایه عثمانی كه در كنسولگری عثمانی در تبریز بودند از طریق فردی به ثقه الاسلام پیغام دادند : طبق اطلاعاتی كه ما به دست آورده ایم هدف روس ها این است كه شما را حتما دستگیر كنند پس فكری به حال خود بكنید.
ثقه الاسلام در پاسخ به كسی كه پیغام آورده بود گفت : در جریان شكست عباس میرزا از روسها میرزا آقای میرفتاح جلو افتاد و شهر تبریز را به دست روس سپرد. از آن زمان صد سال می گذرد و همیشه نام آقا میرفتاح به بدی یاد می شود. شما چگونه راضی هستید كه من در این آخر زندگی از ترس مرگ خود را به پناهگاهی بكشم و دیگران را در دست دشمن رها نمایم . بدین ترتیب او تا آخرین لحظه حیات مردم را رها نكرد و سرانجام در عصر روز نهم محرم 1330 (نهم دی 1290 شمسی ) توسط نظامیان مسلح روس دستگیر شد. كنسول روس در كنسولگری این كشور نسبت به ثقه الاسلام تبریزی اهانت كرد و ایشان را بخاطر اینكه عامل اصلی قیام مردم علیه روس ها بود سرزنش كرد. ثقه الاسلام با رشادت تمام پاسخ كنسول روس را داد وبه او گفت : من به وظیفه اسلامیت و ملیت خود عمل كرده ام زیرا نمی خواستم ملت مسلمان اسیر بیگانگان باشد. در این ماجرا كنسول روس نوشته ای به دست ثقه الاسلام داد واز وی خواست برای رهایی از مرگ گواهی دهد كه جنگ را ابتدا مردم تبریز آغاز كردند نه روس ها. ثقه الاسلام در پاسخ كنسول روس گفت : من حاضر نیستم چنین شهادتی بدهم زیرا این ها كه شما مدعی هستید دروغ است و جنگ را شما آغاز كردید
سپس كنسول روس از ثقه الاسلام تبریزی خواست گواهی كند كه دولت ایران قادر به حفظ امنیت آذربایجان نیست و توقف ارتش تزاری در آذربایجان ضرورت دارد. ثقه الاسلام به این خواست كنسول روس نیز پاسخ مثبت نداد وبه او گفت : شما آذربایجان را تخلیه كنید من قول می دهم امنیت كامل در این جا برقرار شود. بالاخره پس از آن كه ثقه الاسلام تبریزی به هیچ یك از درخواست روس ها پاسخ نداد سرانجام در بامداد روز دهم دی 1290 برابر با دهم محرم 1330 قمری و همزمان با عاشورای حسینی آن عالم بزرگ را در سربازخانه روس ها به دار آویختند . مزار او در مقبرةالشعرای تبریز قرار دارد.
1290- 1239=51ساله
------------------------------------------------------
ایشیق بولاقی
ای آخان ایل لرله بیرایشیق کیمی
حیاتین معناسی سنده گورونور
آخدیقجا هرزادا جان باغیشلیرسان
چیچکه چمنه هر یان بورونور
دوغروسو سن بیزه آب حیات سان
جنت دن آخان بیر چشمه سن تات سان
سنین قدرتین دن چورسون باغلاری
دائم چیچک له نیب بلکه نجات سان
خالیق متعال اوز رحمتینی
سنین آخماقین لا گوستریر بیزه
آخیرسان آق چایا آرازا ساری
نهایت توکولورسن خزر دنیزه
سنین تاریخینی هئچ کیمسه بیلمیر
حیات باشلاناندان جوشور داشیرسان
منت سیز دویورورسان بوتون جانلاری
دایانمیرسان بیر آن گئدیر آشیرسان
یاخیندان اوزاقدان گله ن قوناقلار
باشینا ییغیشییر دینجه لیر هاردا
یایین ایستی سینده یای چیلله سینده
یورقون مسافیرلر جان تاپیر اوردا
قیشدا دا وار سنین گوزه ل بیر صفان
آغ پالتار گئییرسن بیر گلین کیمی
سمایا باش چکیب اوجا داغلارین
قره تپه دئییم یا سه ورین کیمی
جویز باغلاریمیز سنه باغلی دی
بوستان باخچامیزدا سندن تاغلی دی
تکجه بولاق دئسک ظولم دی سنه
بولاق سان ایشیق سان جانلارسان یئنه
چورسون داماریندا آخان قیزیل قان
شبهه سیز خیال سیز سن سن هر آندا
دایانما آماندی جان وئر یوردوما
بلکه شان شوهرتین آرتسین بوندان دا
تبریز1388/08/16
عباسقلی طاهری چورسی
بسمالله الرحمن الرحیم | |||||
وضعیت بارندگی كشور از اول مهر تا 25 اسفند سال آبی 99-98 | |||||
ارتفاع كل ریزشهای جوی از اول مهر لغایت 25 اسفند سال آبی 99-98 بالغ بر 7 میلیمتر میباشد. این مقدار بارندگی نسبت به میانگین دورههای مشابه درازمدت( 162 میلیمتر) 15 درصد افزایش و نسبت به دوره مشابه سال آبی گذشته( 203 میلیمتر) 8 درصد كاهش نشان میدهد. ضمناً حجم بارش اول مهر تا پایان 25 اسفند معادل 308.1 میلیارد مترمكعب میباشد. | |||||
جدول شماره (1) و (2) میزان ریزشهای جوی مهر تا پایان 25 اسفند سال آبی 99-98 را در مقایسه با متوسط درازمدت و سال آبی گذشته همین دوره و درصد افزایش یا كاهش آن را در سطح كشور به تفكیك 6 حوضه آبریز اصلی و حوضههای آبریز درجه دو(سیگانه) نشان میدهد. نقل از مطالعات منابع آب |
معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علماء ناخوبتر که علم سلاح جنگ شیطانست و خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیش برد.
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کان به نابینایی از راه اوفتاد
وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
دوستان همانطور که خودتان بهتر می دانید این روزها صحبت از یک ویروس خطرناکی هست که به شدت مسری و مخل زندگی مردم هست و تا کنون جان عزیزانی را هم گرفته است. بر اساس اسناد تاریخی انسانها از قدیم هم گرفتار بیماری هایی مانند وبا ، جذام ،حصبه - طاعون - مخملک و سرخک می شدند و یا کمبود ارزاق و در واقع نه کمبود، بلکه نبود ارزاق و قحطی هم آدمها را گرفتار می کرد. برای مثل در شرایط انقلاب مشروطه در صد سال قبل هم از این گرفتاری ها بود و خدا این بلا ها را از سر ایران دور کند.
این چند سطر از متون مربوط به ادوار گذشته و جنگ جهانی اول و اثرات آن در ایران است :
جنگ جهانی در سال 1914 میلادی (1293خورشیدی ) شروع و در 19 میلادی (1293 خورشیدی ) پایان یافته است. و ده میلیون کشته داشت البته ایران در این جنگ نقشی نداشته است . ولی این گفته به این معنی نیست که ایران از این جنگ آسیب ندید طبق گفته محققین، ایرانیان در این جنگ با اسلحه کشته نشدند بلکه با سلاح گرسنگی تلف شدند. اگر خوشبینانه نگاه کنیم ایران یک سوم جمعیت خود را در گرسنگی از دست داده است . و البته این جنگ مولود یاغی گری های اسماعیل سمیتقو و جنگهای جیلولیق و کشتار و غارت و اشغال آذربایجان و بعضی دیگر نقاط کشور توسط ترکیه عثمانی و روس ددمنش و ارامنه و انگلیس تواما بود .
آن سالها در ایران خشکسالی داریم، نابسامانیهای دیوان سالاری داخلی داریم. قیامهای متعدد، شورشهای متعدد و راهزنیهای متعدد در اقصی نقاط کشور وجود دارد. وضعیت اقتصادی مردم به شدت خراب است. در کنار همه این موارد بیافزایید حضور بیگانگان را در ایران که به دنبال منافع خودشان هستند.
و این چند سطر از اوضاع مشروطه هست :
محاصره تبریز، به اتفاقاتی گفته میشود که در دوران استبداد صغیر در تبریز رخ داد که در طی آن، نیروهای وابسته به محمدعلیشاه، شهر تبریز را با هدف سرکوب مشروطهخواهان این شهر به مدت ۱۱ ماه از ۳۰ خرداد ۱۲۸۷ (۲۰ جمادیالاول ۱۳۲۶) تا ۹ اردیبهشت ۱۲۸۸ (۸ ربیعالثانی ۱۳۲۷) محاصره کرده و مانع از رسیدن غذا و دارو به شهر شدند؛ تا این که عدهای از نیروهای روسیه به بهانه حفظ جان اتباع خود در تبریز، در ۹ اردیبهشت ۱۲۸۸ وارد شهر شده و در نتیجهٔ آن محاصره تبریز به پایان رسیده و نیروهای وابسته به شاه از اطراف شهر متفرق شدند.[۱]
گرسنگی ها در تبریز بیداد می کرد و از آن بدتر سلامتی انسانها به خطر افتاده بود و تحت گرسنگی و کمبود مواد غذایی عقل انسانها ذایل می شد گفته می شد تعدادی شکم خود را پاره کرده و روده های خود را به دندان می کشیدند . و اتفاقا باید بگوییم جنگ جهانی اول هم دوره با مشروطه بود و تاثیر گرسنگی و سو تغذیه را می توانیم در یابیم . و همان جمله معروف آن دست فروش تبریزی در درگیری با یک پاسبان در میان مردم طنین انداز هست : یونجا یئیب مشروطه آلمیشیق
می شود گفت با چنین بازی های مرگی که در کره خاکی می بینیم حتی ممکن است که چند سال بعد امریکا یا روسیه و چینی که خود الان گرفتار ویروس هست، می مشابه و حتی بدتراز کرونا ر ا ساخته و به جوامع ول سرایت دهند البته این پیش بینی از توهم توطئه و شدت بد بینی نیست بلکه هر روز که می گذرد انسان به چنین نتیجه گیری هایی می رسد .
اما چکار کنیم که کمتر آسیب ببینیم ؟
دوستان داشتن روحیه قوی و اعتماد به نفس بالا در مقابل کرونا و در در هر امری که به انسانها زیان می رساند ضروری هست برای مثال اگر در یک صعود به کوه پایمان صدمه ببیند باید دوستان همراه ما یک روحیه ای داشته باشند که از خون و زخم نترسیده و مداوای اولیه پای ما با استفاده از مواد ضد عفونی کننده و کمکهای ابتدایی تا رسیدن به بیمارستان را انجام بدهند.
خیلی ها در گذشته و الان هم همینطوری هست و والده ما اسم یک نوع بیماری سخت را که متاسفانه بدنام و خطرناک هست هیچگاه تکرار نمی کند چون اولا نمی خواهدکه از این بیماری اسمی برده شود تا اطرافیان ناراحت نشوند ثانیا معتقد هست که تکرار خاطرات بد و بیماریها و بکلی نا امید شدن خود یک نوع مرگ قبل از موعد هست .
اینگونه مصایب ناگوار به مردم اثبات می کند که یک نامرد هایی در جامعه وجود دارند که موقع ناراحتی ، غم و حتی مرگ از این وضعیت سو استفاده می کنند و با مرگ سوداگری می کنند.
اما از این دو بیت حافظ بیت اول را برای مناسبت دیگری می گذاریم اما بیت دوم می گوید سر زنده باشیم . به اعصاب خود مسلط باشیم. یکی از راههای غلبه به دشمن یا بیماری، مسلح شدن علیه آن از طریق شناسایی نقاط قوی ویروس هست
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
به قول معروف حس مرگ قبل از زمانی که خودش را نشان بدهد آزار دهنده و مایوس کننده هست و انسان را می کشد. پس با روحیه باشیم و لج کردن از روی جوانی و بوسه زدن ( کاری که شخصی در فضای مجازی دیدیم )آن هم در شرایطی که امکان آلودگی فراهم است حتی از روی اخلاص ، خشک و متعصب بودن علامت خوبی در قلب انسان نیست هر چند نشان اخلاص آن جوان عزیز باشد.
حرمت مکانرار نیست های مقدس به ذات، عزت و بزرگواری خود آن اولیا و امامان (ع) هست نه به در ، پنجره ، نقش و نگار، آهن و طبقات ساختمان آنهاست . این آجرها و نرده ها و ساختمانها را دست انسان ساخته است و هر چند که اشیای و لوازم منسوب به این اولیا (متاثر از ارزشمند بودن خود اولیاست) هم بدیده احترام نگاه می شوند و اینکه گرد و خاک و ذرات زیان بار سطح یک درب و مکان موجود را انکار کردن کاری عقلایی نیست و اصلا طرح وجود یک میکروب و روبرو قرار دادن یک مکان مقدس را با یک ویروس و میکروب که می تواند همه جا وجود داشته باشد دور از شان اسلام و شان ایرانیها می باشد.
در هر حال حقیر می توانم این را عرض کنم که از هر راهی عقلانی باید با این ویروس مبارزه کرد و قرار نیست که با انتخاب زمانی اشتباه برای یک زیارت که به قول معروف بعد ها " آقا خودش طلب می کند تا همه به زیارت برویم"، موقعیت کشورمان را که روزهای سختی را می گذراند به سختی بیندازیم .
حمداله مستوفی در سالدر سال 680 هجری قمری در قزوین متولد شدهو در سال 750 هجری قمری در همان شهر وفات یافته است (سده های هفت و هشت ه ق)خاندان وی از مستوفیان قزوین دردستگاه ایلخانیان بودند .
بر اساس نوشته مستوفی در کتاب نزهه القلوب، تومان خوی از 4 شهر تشکیل شده بوده است : 1 خوی 2 سلماس 3 ارومیه 4 اشنویه
از این نوشته ها چنین بر می آید که ارومیه 800 سال پیش از توابع تومان خوی بوده است .
با توجه در کتاب نزهه القلوب مستوفی پی می بریم که این نویسنده با نبوغ خود بر جغرافیای ی، شهری، زمین شناسی و اقلیم شناسی تسلط داشته که در فرصتی در این مورد صحبت خواهیم کرد.
ایشیقبولاقی
ایآخان ائلریله بیر ایشیق کیمی
حیاتین معناسی، سنده گورونور
آخدیقجاهرزادا، جان باغیشلیرسان
چیچکه،چمنه، هر یان بورونور
دوغروسو،سن بیزه آب حیات سان
جنت دنآخان بیر چشمه سن، تات سان
سنین قدرتین دن، چورسون باغلاری
دائمچیچکله نیب، بلکه نجات سان
خالیق متعال اوز رحمتینی
سنینآخماقینلا، گوستریر بیزه
آخیرسانآغ چایا، آرازا ساری
نهایت توکولورسن خزر دنیزه
سنینتاریخینی هئچ کیمسه بیلمیر
حیاتباشلاناندان جوشور داشیرسان
منتسیز دویورورسان بوتون جانلاری
دایانمیرسانبیر آن، گئدیر آشیرسان
یاخیندان، اوزاقدان گله ن قوناقلار
باشینا ییغیشیر دینجه لیر هاردا
یایینایستی سینده، یای چیلله سینده
یورقونمسافیرلر جان تاپیر اوردا
قیشدادا، وار سنین گوزه ل بیر صفان
آغپالتار گئییرسن بیر گلین کیمی
سمایا باش چکیب اوجا داغلارین
قره تپهدئییم یا سه ورین کیمی
جویزباغلاریمیز، سنه باغلی دی
بوستانباخچامیزدا سندن تاغلی دی
تکجهبولاق دئسک، ظولم دی سنه
بولاقسان، ایشیق سان، جانلارسان یئنه
چورسونداماریندا آخان قیزیل قان
شبههسیز، خیال سیز سن سن هر آندا
دایانماآماندی، جان وئر یوردوما
بلکه،شان شهرتین آرتسین بوندان دا
تبریز1388/08/16
عباسقلی طاهریچورسی
میرزااسماعیل طاهری چورسی ، برادر دیگر میرزا محمد علی خان ( حسام شاعر)
مرحوم شیخ میرزااسماعیل طاهری
یكی ازپیر مردان نقل می كند حسام برادر دیگری نیز به نام میرزا اسماعیل طاهری( تراز اول منطقه داشت) . میرزا اسماعیل لحنی نافذ و سیمایی بسیار جذاب داشتو محاسن سفیدش این جذابیت را چند چندان كرده بود . مرثیه هایش بسیار دلنشین بودهاست. بیشتر قرار و مدارهای آن دوره یعنی معاملات و اسناد خرید و فروش به خط میرزااسماعیل بوده است (درآینده نمونه دست خط میرزا اسماعیل درمعرض دید خوانندگان محترمقرار داده می شود).خداوند بزرگ به این دو برادر كمال و ادب وافری بخشیده بود. هنگامیكه اداره ثبت می خواهد برای مردم شناسنامه صادر كند ( در دوره پهلویاول سال هجری شمسی1312) اولین شناسنامه در چایپاره وچورس به نام میرزا اسماعیل باشماره یك صادر شده است
میرزااسماعیل بزرگی و صاحب نفوذ در ماکو قره ضیاء الدین و چورس بود و به دم ودستگاه سردار ماکو نزدیک بود و مراسمات و جلسات مذهبی خان ماکو را اداره می کرد . زندگی این مرد بزرگ را بنده در داستانیجداگانه نوشته ام که در وب چایپاره در دسترس می باشد.
و دوخاطره از مرحوم حسام و فراش ( منشی) دادگاه او
یکی ازآشنایان خاطره ای را از حسام تعریف کزده است. او می گوید : من حدود 10 سال داشتم.حسام مردی خوش لباس و به قول امروزی ها شیك پوش و ظاهری متناسب داشت و خاطراتی ازاو دارم در آن زمان ایشان مدتها بود كه از حكومت سلماس برگشته بود (بنا به نوشتههای تاریخ نویسان مشروطه بعد از در گیری مشروطه چی ها با عوامل استبداد ) و حكومت( دیوان چورس را داشت ) . با دوستم در حوالی حكومت ایشان در بازار چورس پرسه میزدیم که دیدیم از اتاق پشت محل كار و دفتر حكومتی ایشان صدایی می آید می دانستیم كه افراد گناهكار یا مظنون در آنجا بطور موقت باز داشت میشدند لذا از روی كنجكاوی و شیطنت و اصرار افراد حاضر، در بسته بازداشتگاه را ازبیرون باز كردیم دو نفر بیرون آمدند و در رفتند و خبر فرار آنها به مرحوم حسامرسید ولی چون رابطه خویشاوندی با ایشان داشتیم (حسام عموی مادرم بود ) و ما را دوست داشت به احترام بزرگتر ها از اشتباه خود ما و آن دو نفر خطا كار در گذشت .
در دیوانمرحوم حسام امورات قضایی چگونه می گذشت؟
حسامفراشی داشته اند به نام قهرمان عمو ( قهرمان پدر اکبر قهرمان به نامخانوادگی عباسلویی بود ) كه خدارحمتش كند . این قهرمان آدم شیرینی بوده است. هر كس كه در دیوان كاری داشت و بهآنجا مراجعه می كرد حتما خاطره ی خوبی از او داشته است . قهرمان در واقع مامورابلاغ حكم حكومتی به مردم بود . و اگر لازم بود كسی به دیوان ( دادگاه آنروزی )فرا خوانده شود همین مرحوم قهرمان به خانه و محل كار آنها مراجعه و آنها رابه اصطلاح امروزی احضار می كرد . قهرمان جهت سامان دادن به اوضاعپرونده آنها كار و تلاش می كرد و در این میان معاش او را نیز باید مراجعهكنندگان می پرداختند . قهرمان عمو پیر مردی بود که به اقتضای سنی اش( مثل احوالفعلی نویسنده مطالب) آب بینی اش به حرفش گوش نمی کرد در هنگام اخذ حق احمه خود تكیه كلاممعروفی داشته است روی به ارباب رجوع می كرده و با لحن خاصش که کمی در بینیحرف می زد به مراجعه کننده می گفت: سن بیلمه سمن (یعنی تو از کار دادسرا و دادگاهو قضاوت زیاد سر رشته نداری ) فقط دو ریال بده .
آن زمانها دو ریال حق احمه خوبی برای یک فراش و منشی دیوان محسوبمی شد و شاید قهرمان عمو روزانه چند فقره که از این دو ریالی ها حق احمه دریافت می کرد . ارزش بیشتریاز حقوق فعلی یک کارمند امروزی بود ). در هر حال به زعم قهرمان عمو ،مراجعه كننده به دادگاه اطلاعاتی از چند وچون كار قضا ندارد و اگر این2 ریال را پرداخت كند قهرمان پرونده ایشان را به روال می اندازد تا زود به حق وحقوق خود برسد.
برایشناسایی قدر و قیمت حسام نیاز به مدرک هست . دکتر ریاحی در مقاله حافظ شناسی اشحسام را بزرگترین شاعر مشروطه بر می شنمارد که من مقاله ای در این مورد هم نوشته و در وب گذاشته ام .
شاید كسیباشد كه ایشان را بیشتر بشناسد. ما تلاش خواهیم كرد از خانواده ی ایشان كمك بگیریم و اما اگر دانشمندان محترمی كه به كتب آن دوره آگاهی و دسترسی دارند لطفكرده این منابع و یا حد اقل نام منابع را در اختیار ما قرار دهند بی شك موفقخواهیم شد خصوصا از ون محترم شهرمان خوی كه قاعدتا ایشانازمنابع یكصد سال و كتابهای خطی مطلع می باشند مثلا در منابعی كه دركتابخانه ی مرحوم نمازی شهرستان خوی و یا كتابخانه ی مرحوم آیت اله مرعشی در قموجود دارند ممكن است ابیات و مطالبی از این شاعر باشد و گویا مرحوم حجتالاسلام حاج آقا شیخ عباس آزرم ابیاتی از ایشان در دست داشته اند . مااز فرزندان ایشان تقاضا داریم در صورت داشتن اطلاعاتی در این زمینه ما را راهنماییكنند.
شعری از حسام
اتفاقا خانه های این دو طایفه در بالا دست چورس و نزدیک به ایشیخ بلاغی بوده است و معلوم هست یا نیست در آب این ایشیخ بلاغی چه حکمتی هست که در یک قدمی خود این همه فاضل و عالم پرورده است ، نکند آب ایشیخ بلاغی(به مفهوم چشمه ای روشن ) با خودش شیخ ، ملا ، سواد ، خط و مشق، الف و ب می آورده و چون خانه های اینها به سر چشمه ی آن نزدیک بوده، بهره مند می شده اند .
و اجازه بفرمایید این جمله را هم بشنوید چون معلوم نیست این روزگار چقدر فرصت به دست بدهد و آ ن اینکه وقتی ما بچه های قدیم که به آبیاری از آب ایشیخ بلاغی در نوبت آبیاری خودمان می رفتیم و در اصل آبیاری را بزرگترها می کردند و ما آوانتا یا نگهبان آن بودیم . در خانه یک سفارشی می شنیدیم که بچه ها : بدانید که در بند "میرزا خلیل لر" هر صبح یک آب دستاماز ( وضوع ) است. یعنی بدانید که یکی از افراد طایفه میرزا خلیل لر هر روز وقت اذان صبح به کنار نهر آمده و آب را باز می کنند به سمت حوضهای خود . اولا اجازه این کار را بدهید و ثانیا بعدا آب را ببندید تا هدر نرود تا بتوانیم آبیاری خودمان را انجام بدهیم).
داشتیم درمورد دست روزگار و نقل مکان نسترن خانوم به تبریز صحبت می کردیم که با این نقل مکان ؛ کمی از شلوغی های غلام کمتر شد و در کامروایی هایش تاثیرمنفی گذاشت و در داشتن امتیازات و یا به علت از دست دادن امتیازات داشتیم با غلامحسین همسنگ می شدیم و به تناسب ازحسادتهای اینجانب به غلام هم کمتر می شد و خلاصه این وضع برقراربود و داشتیم بزرگ می شدیم .
سر انجام من و غلامحسین
غلامحسین با درسهایی که از مادربزرگش گرفته بود و با تلاشهایی که کرد درس را ادامه داد و علیرغم مشکلاتی که پیش رویش بود به جاههایی رسید و شد مهندس این آب و خاک و دارد در گوشه ای از آن خدمت می کند و بگذریم از این که بنده همچنان درحسرت داشتن مادر بزرگی چون حاجیه نسترن خانوم ماندم. ( اما به قول معروف و بین خودمان بماند و نیز تعریف ازخود نباشد از قضای روزگار، زیور خانوم مادر بزرگ مادری اینجانب نیز از میرزا خلیل ها و دختر میرزا اسماعیل آقا و دختر عموی همین نسترن خانم بود که ایشان نیز بانویی فدا کار بودند با این تفاوت که دختری از آنها ولی عروس آنها نبود).
درمراسم ختم حاجیه نسترن خانوم که بودیم دیدم همان عادتهای بچگانه و همه دانش آموزان مدرسه مولوی چورس ، به گذشته ی آن مدرسه برگشته بودند و دوباره می خواستند این مادر بزرگ را به طرف خودشان بکشند و محبت مادرانه ی او را به طرف خویش و به نفع خود مصادره کنند و از خاطرات خود با او می گفتند همانطور که می بینید در طول همین نوشته، همین کار از طرف خود نویسنده دیده می شود .
و بعد از وفاتش این حرفها را هم شنیدیم که به کسانی که خانه نداشته اند دعا کرده و آنها صاحب خانه شده ودر مسجدی که می رفته خانومها دورش را می گرفته وحسب مورد و نیاز ، التماس دعا ازاو داشته اند ومعتقد بودند دعا، دل زلال و نیت خیر خواهانه او برایشان موفقیت آوربوده است . (برای اثبات مطلب یک سرزدن به مسجد کوی دانش تبریز کافی است) و نیز کمک هایی برای خانواده های کم بضاعت می کرده است .
والقصه همه ازخوبیهای او می گفتند و می گویند . حتی یکی می گفت اگر کسی در طول زندگی اش از دست این بانوی بزرگوار رنجیده باشد بیاید من برایش سکه می دهم .
و خلاصه فرصت نشد با غلام بنشینیم و نظر او را هم در باره ی این خاطرات و نوشته های خودم بدانم .هرچند که به او رساندم که بنشیند این ها را بخواند و امید است که زبان باز کند و حرف بزند . غلامحسینی که آن موقع ها پیش مادر بزرگش یک لحظه ساکت نبود .
***************************
توضیحات :
*لازم به ذکر است که حکومت قاجاری(فتحعلی شاه) وقتی تصمیم به از میان برداشتن حکومت دنبلی ها از آذربایجان می گیرد عباس میرزا ی نایب الحکومه را هم که پسری ده تا دوازده ساله بوده همراه قشون می فرستد و گویا به دلیل کوچکی سن عباس میرزا و جهت اطمینان ؛ پاهای عباس میزا را از زیر شکم اسب به همدیگر می بندند . ( تاریخ خوی – دکتر ریاحی )
*اینکه در متون تاریخی مربوط به تاریخ قاجار وعباس میرزا و سرگذشت او آیا از مذاکرات او با اهالی چورس حرفی به میان آمده یانه ؛ چیزی را نمی دانم ، و گفته های ما بر اساس صحبت ها ی مرحوم نوراله سلطان بیگی می باشد که هرچند او شاهد ماجرا نبوده و این صحبتها در سالهای حدود 1230ه ش اتفاق افتاده و او حداقل 50 سال بعد از این ملاقات متولد شده است اما گفته هایش به نقل از پیشینیان صحت دارد و اتفاقا هم اطلاعات تاریخی خوبی داشته و در صداقتشان شکی نیست .
شادروان عباس میرزا دراین ملاقات به دلیل اسم قابل ملاحظه و پرطمطراق پدربزرگ نوراله به نام "سلطان بیگ" و نیز دست تهی اش از مال دنیا که عنوان" بیگ " را بدون داشتن حتی یک تکه زمین به یدک می کشیده است ؛ دو قطعه از اراضی کشاورزی چورس را هدیه کرده است (اسم زمین در محل فغان آقا یئری است که هنوز هم به این نام معروف است ) و کوشیده است تا مشکل اسم و رسمی ، مالی و فقیری و بیکاری سلطان بیگ ، این بیگ بدون زمین چورس را در یک جا حل کند ( حاج نوراله متولد 1282 هجری شمسی – چورس ). مرحوم حاج نوراله عین این مذاکرات را بارها درگفته هایش تکرار نموده است .
* سران و بزرگان چورس جمع شده و در" اردو یئری" به حضور عباس میرزا می رسند که مطابق معمول آن زمان معتمدین وریش سفیدان هر محل به ملاقات شاهان یا امرا می رفته اند . اردو یئری درچورس؛ بالا دست ایشیخ بلاغی وشرق مامال باغی واقع است .آثارخرابه ها ی محل استقرارلشگر ایران در اردو یئری و شاه تختی چورس ؛ بعد از پیروزی نسبی قشون تزار روس در حدود ارس و عقب نشینی موضعی عباس میرزا هنوز هم قابل مشاهده است .
*اگراشتباهاتی در این گفته ها باشد با تذکرعزیزان اصلاح خواهد شد . اینجا روی سخن با دوستان محترم دنبلی ، خصوصا نگارنده ی وب دنبلی ها "امیر آقا دنبلی" که پدرو پدر بزرگهایشان سالها وظیفه ی حاکم نشینی چورس و منطقه را داشتند . که با توجه به وجود اطلاعات و مدارک دردست این خانواده ؛ از راهنمایی های ایشان بهره مند خواهیم شد .)
با تشکراز آقایان اشرف و حیدر طاهری چورسی و جواد سلطان بیگی که دراین نوشته از راهنمایی های ایشان استفاده کرده ایم .
نویسنده :علی سلطان بیگی ۳/۹/۹۱
در باره ی این مطلب عزیزان زیادی اظهار نظر کرده اند و از خوبیهای این خانم حرف زده اند علی الخصوص نوه هایش که از روزی که ایشان رحلت کرده اند فقدان ایشان را بیشتر حس کرده و خود را تنها حس می کنند بار دیگر و بارهای دیگر خاطره ی این مادر را گرامی می داریم .
از اظهار نظرها تشکر - خصوصا نظرات آقای حاج عباسقلی طاهری که بعضی از خطاها با تذکر ایشان رفع
گردید و قرار است بقیه ی نکته ها را کتبا بنویسند تا اصلاح شود .
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۰۸ ساعت 16:37 توسط علی سلطان بیگینکته ای دیگر که باقی می ماند باید بگویم . او نبود که به غلام توجه بیشتری می کرد بلکه این غلام بود که خودش را نزد او دردانه و عزیز می کرد و در محیط مدرسه برای خودش پارتی می تراشید . به هرحال غلام شلوغ بود و کمی پر جنب و جوشتر و از این رانت ها و امتیاز ات استفاده می کرد و حقوق اینجانب را با برداشتن لقمه ها ی بیشتر و خوردن تعداد گردوی بیشتر پایمال می کرد و مادر بزرگش متوجه این کار غلام شده بود و برای اینکه فاصله ی ما را نزدیکتر کند ابتکاری نشان داد که به جای خود خواهد امد .او بعد از کارهای روزانه اش قرآن را باز می کرد و قرائت می نمود وتا آنجا که ما می دیدیم و خودش هم می گفت تمام مناسبت های اسلامی و تقویمی را ( ازجمله دولت آیی - ملت آیی – محرم - رمضان - عرفه -عمر آیی -- ) به خاطر داشت و مقدار قرآن خواندنش در مناسبت ها و روزهای پنجشنبه بیشتر بود . ابتکاری که از آن نام بردم این بود که در روزغدیرخم همان سال قرآنش را باز و در حالیکه من و غلامحسین به گفته ی ایشان دستمان را روی جلد قرآن گذاشته بودیم شروع به خواندن کرد و گفت از امروز صیغه ی برادر ی غلام و تو را جاری کردم. از دوتای ما خواست که باهم برادر باشیم و به همدیگر کمک کنیم و دشمنی نکنیم . و برای اینکه این پیوند نا گسستنی تر باشد هرنفر یک تار از موی سرخودش را جدا کرده و هر دو را در یک کاغذ پیچیدیم و زیر خاک حیاط مدرسه ی مولوی چورس دفن کردیم . با این ابتکار برادر شدن ؛ به نظرم رابطه بین من و غلام بهتر شد .
اگر محبتی بود برای همه و غلام حسین وبرای من هم بود اما برای بنده سخت بود که او ننه ای به این مهربانی دارد . آنهم در مدرسه ای که کمی در آن سختی هایی وجود داشت . همیشه آرزویم این بود که کاش ایشان مادر بزرگ واقعی بنده بودند حسی که همین الان هم دارم که روزی نسترن خانوم مادر بزرگ غلام را مادر بزرگ خودم بکنم .
درعرض این چند سال که ما در مدرسه بودیم وتا زمانی که نسترن خانم با پسرش ( آقای حاج مجتبی طاهری ) که او نیز فرهنگی بود از چورس به تبریز نقل مکان کردند کسی ندید و ماهم ندیدیم نسترن خانم با کسی بگو مگو کند یا او از جنس ملائک بود و استاد اخلاق ویا سحری در رفتار و کردارش بود و چه می دانم شاید هم در مقابل طرف ؛ از حقش صرفنظر می کرد .
اینحا باید نکته ای تاریخی را باید عرض کنم که تا حال در مورد این خانواده نگفته ام (وعلت آن معذوریتی از شخصی شدن مسئله بود. ) اصولا به نظر می آید بین اصل و نسب و فرد ارتباطاتی وجود دارد هرچند وزن و مقدار آن برایمان مشخص نیست . این را هم نمی گوییم که هر که استاد دانشگاه است فرزندانش نیز اینکاره خواهند بود .
اما این تسلسل در خلقیات و تواناییهای افراد یک نسل غالب وقابل مشاهده است . به هر حال با فوت نسترن خانوم؛ حرمت ایشان و وظیفه ی ما دانش آموزان مکتب مولوی نسبت به ایشان ،این معذوریت به کنارشد . مگرنباید گفتنیها را آنهم ازنوع خوبش را گفت ؟ علی الخصوص دراین زمان که سیره ی گذشتگان ؛ برایمان چراغی درنشان گرفتن از راه زندگی خوب وسالم باشد و بیم آن نیست که به تعریف و مجیز رسیم که اگر تعریفی هم باشد از در گذشتگان است و امید صله ، مدال و جایزه از کسی نیست .
بنده در طی نوشته هایم از این خانواده که به طایفه ی میرزا خلیل لر متصفند به کرات یاد کرده ام و این تکراردلایلی دارد . یکی از این دلایل ، وجود همین بانوی بزرگوار و مقدم بر ایشان افرادی سر شناس ؛اسلام شناس چون شاعر بزرگوارو قاضی القضات دیوان حکومتی چایپاره و چورس یعنی میرزا محمد علی خان (حسام شاعر ) و میرزا خلیل و آقا میرزا اسماعیل ( هر دو از فرزندان میرزا خلیل ) می باشند .
میرزا خلیل که بود؟
به هرحال نکته ی ما این است که اصلا این خانوم از خانواده ی اهل علم و عمل بوده است و تا آنجا که قدمان می رسد و پرس وجو شده ؛ میرزا خلیل پسر طاهر آقا و خود 8 پسر داشت است ( میرزا محمد علی خان حسام-میرزا اسماعیل- میرزا یوسف - میرزا عباسقلی و اصغر آقا . اصغر آقا اولاد متاخر ایشان متولد 1268ه ش بوده است( سنگ مزار مرحوم اصغر آقا طاهری ) که اگر بخواهیم از سن اصغر آقا (پسر ) سن میرزا خلیل (پدر ) را حدس بزنیم . تولد میرزا خلیل ( به فرض اینکه درزمان تولد پسرش اصغر آقا سی تا چهل ساله بوده باشد) باید به سالهای 1230هجری شمسی بوده باشد . خلق و خوی این میرزا خلیلی ها دبیرانه و محترمانه و به اصطلاح امروزی ها ، دیپلماتیک بوده ،ادب و کمالاتشان درمنطقه زبانزد بوده است .
با تحقیقاتی که شده؛ سبب و یا نسب اینها به طاهرآقالوها می رسد ( طاهرآقالوها دارای عنوان منصب دیوانی و در واقع مستوفی دنبلی ها و نیز از خویشاوندان سببی دنابله بودند که این دنابله خود حاکم نشینان تبریز ، خوی و چورس بوده اند . سلمان خان - مرتضی قلی خان دنبلی - شهباز خان – حسینقلی خان و جعفر قلی خان دنبلی ) . درمناقشه ی قدرتی که بین دو برادردنبلی واقع می شود این طاهر آقالوها به هوا داری از یکی ازخواهرزاده ها نموده(خواهرزاده تنی خود) و از اوحمایت می کنند . طاهرآقالو ها اصلا ازچورس نبوده بلکه پایشان اززمان انتقال حکومت دنبلی ها ازخوی به چورس می رسد . ( البته نسبت دادن این طایفه یعنی میرزا خلیل لر به طاهر آقالو های زمان دنبلی ها ادعای اینجانب و از ملاقات عباس میرزا در زمان اقامت او در چورس در اوان جنگهای امپراطور روس بر علیه ایران ما بین دو معاهده گلستان و ترکمنچای و دیدار او با بزرگان و علمای چورس مایه گرفته است و بقیه اطلاعات و تطبیق ها از کتاب تاریخ خوی مرحوم دکتر ریاحی است . )
یکی از کسانیکه در زمان ملاقات مرحوم عباس میرزا با اهالی چورس حضور داشته و به حضور عباس میرزا شرفیاب و معرفی شده است همین "طاهر آقا " پدرمیرزا خلیل بوده است و همانطورکه شرح آن گذشت از دلایل این استناد اینکه طاهری ها از اعقاب طاهرآقالوها ی دوره دنبلی ها می باشند از محتوی صحبتهایی است که بین عباس میرزا و طاهر آقا ( پدرمیرزا خلیل ) رد و بدل شده است.
عباس میرزا بخشی از زندگی خود را در چورس گذرانده است. عباس میرزا به محض اینکه می فهمد طاهر آقا از طایفه طاهر آقا لو هست رو به طاهر آقا کرده و به جنگ قاجار با دنبلی ها اشاره می کند و نیزبه مناقشه ی بین دو برادردنبلی و حمایت طاهرآقالو ها از یکی ازآنها ( کمک به خواهر زاده تنی و دشمنی به خواهر زاده ناتنی) اشاراتی می کند .
درچورس مثل محلی معروفی است که اگرچه ویرایش ادبی چشمگیر و پرطنطنه ای ندارد (سیاق کلیله و دمنه را به خود دارد ) ولی برای اثبات هدف ما به دردمان می خورد و آن مثل چنین ا ست :
( مشهد حسینقلی بیگه اینک اولاسان ؛ میرزا خلیل لره گلین.
ترجمه : اگر گاو مال حسینقلی باشد مشکلی نخواهد داشت و نیز اگر دختری عروس طایفه ی میرزا خلیل لرباشد غمی نخواهد داشت).
مشهدی حسینقلی در چورس کسی بوده که خیلی به حیواناتش رسیدگی می کرده و مثل امروزها که می گویند فلانی دامدار نمونه است و از مسئولین مدال وتابلو گرفته است؛ آن روزها هم مشهدی حسینقلی دامدار نمونه بوده است و همچنین از قرار معلوم، هر دختری که عروس میرزا خلیل ها می شده است گویا عاقبت بخیر و سفید بخت می شده است و حال اگربخواهیم دراین مثل جایگاه نسترن خانم را مشخص کنیم این است که امتیاز نسترن خانوم این بوده که خود هم دختری از طایفه ی میرزا خلیل بوده وهم عروس این خانواده است.( شوهر مرحوم ایشان پسر عمویش یعنی حسن آقا بوده که او هم فرهنگی بوده و درجوانی فوت کرده همین نسترن خانم را تنهای تنها گذاشته است ).
این جمله که عروس شدن میرزا خلیل ها را ترجیح داده هر چند صحبتی از عروس بردن از این خانواده نکرده اما چند میرزا و بعدها چند معلمی که در چورس قدیم مکتب و مدارس را اداره کرده اند از این طایفه عروس برده اند .ادامه دارد
حاجیه نسترن خانم طاهری که بود ؟ قسمت اول
بارها داستانهایی را شنیده ایم که تشویشها و نگرانیهای روز اول مدرسه را بازگو می نمایند و همه ی پشت نیمکتی ها از این روز خاطره هایی دارند .البته امروزه هم روز اول مدرسه برای دانش آموزان تازگی دارد پس بدون تعارف قبول داریم که این روز هیجان و ترس دارد . هر چند برای بچه های امروزی با توجه به بیشتر شدن وسایل ارتباطی و رفتن به آمادگی و غیره تحمل آن بسا آسانتر گردیده است و یعنی ترس دانش آموزان امروزی کمی ریخته است .
اما آن روزها چنین نبود . خصوصا آنروزهای مکتب خانه که ما هم آنرا درک نکرده ایم .مکتب خانه رفته ها ی چورس در حال حاضر به اندازه ی انگشتان یک دست شما هم نیستند و خدا بهتر می داند که تا داستان ما بدست شما برسد این نفرات چند نفر خواهند بود . پس قبل از ما آنروزها یی بودند که زمان فلک بستن بود ودر زمان ما گاهی پیش می آمد از بس برکف دست دانش آموزی چوب زده می شد که بیهوش می افتاد. حال جرم چقدر بود یا نبود نمی دانم . مثل اینکه کتک خوردن جزء مومات علم آموزی بود .
اگرچه چسبیدن به آن وضعیت ، کمی خسته کننده می شود اما دست خود آدم نیست بیرون آمدن ازآن موقعیت و بدون تصویرکردن واقعی آن هم درست نخواهد بود . روزاول مدرسه چیزی کمترازرفتن به پای چوبه ی دار واگر کمی تخفیف بدهیم کمترازسربازی رفتن آن هم سربازی های دورقدیم وبیگاری ( به نظرم ترکی کلمه بیگاری اولام باشد ) نبود. اگرچه بیرون آمدن از این طرف آن (منظور پایان تحصیلات و استخدام و غیره )فکر آدم را در مورد آن مدارس تغییر می دهد .
اگر داریم سربازی را مثال می زنیم دلایلی داریم و بایدکه به آنها اشاره نماییم . سرما،برف و بوران ، گرما ،ناامنی ، سختگیری ها ، دوری مسافت ، نبود غذای کافی ونیز لباس ، پشه ، نبود وسیله نقلیه، نبود خط تلفن که با خانواده تماس بگیری که گاهی پیش می آمد درطول دو سال خدمت یک سرباز، بیشتر ازچند نامه رد و بدل نمی شد . بودند سربازانی که در طول 2 سال خدمت حتی یک نامه هم دریافت نکردند و نفرستادند و بودند سربازانی که از روز اول خدمت تا اتمام دوره ی زیر پرچم روی خانواده را ندیدند و این سختی ها را ازاشعار و ترانه های سرباز ی و ادبیات سربازی دهه های20 تا 50 را می توان حس کرد . همانطور که در ادبیات زمان جنگ صدام علیه ایران داستان قهرمانی و عاشورا گونه ی جوانان ایران موج می زند . الان بنده دارم تاسف می خورم چرا یکی نه شد در آنروزها این گله ها و سوز گدازها ی سربازی را جمع آوری کند که برای خودش کتابی می شد .
گفتیم که خوف روز اول مدرسه بقدری بود که خیلی ها همان اول قید مدرسه را می زدند و کتک ها ، کارهای خانه وکارهای سخت بیشتر ازحد خودشان درصحرا ( مثلا توتون چینی و توتون کشی)رابه مدرسه رفتن ترجیح می دادند و بعد ها وقتی بزرگ می شدند و همسن و سالان خود را می دیدند که با سواد شده اند و حتی بالاتر از آن جایی استخدام و نان آورخانواده شده اند و لباس خوب می پوشند و به قول معروف تیپی به هم زده اند ، پشیمان می شدند که چرا مدرسه نرفته و مثل آنها نشده اند .
دراین ایام سخت که خدمتتان توصیف شد . نسترن خانوم درکنارما بود ومحبت مادرانه اش را به همه ابرازمی کرد . وقتی دانش آموزی در حیاط گلی مدرسه در یک نزاع طایفه ای و لشکر کشی های دانش آموزی نقش زمین می شد و یا یکی دیر می کرد. و یا یکی که قرار بود برای مدرسه پولی بیاورد و یا امکان نبود و یا یادش می رفت که اولی درستتر بود و دومی بهانه ُ اوفرشته ی مهربانی بود که به هردانش آموزی کمک می کرد که ازمدرسه فراری نشود وهمه را تشویق به درس خواندن می کرد حتی واسطه ای بود بین ناظم ، معلمان و دانش آموزان خصوصا کلاسهای بالا که گاه خطا های بزرگ و کوچک انجام می دادند و با وساطت ایشان بخشوده می شدند بارها شده بود که با خواهش ایشان از تماس ترکه های درخت به ( درخت هیوا )، گیلاس یا آلبالو با دستهای کوچک دانش آموزان ممانعت به عمل می آمد وفراتر از اینها گاهی او واسطه ای بود بین مسئولین مدرسه با خانواده ها .
گاه گداری می شد که معلمهای شهری به علت بعد مسافت ونبود وسیله در زمستان به کلاس نمی رسیدند و او بود که به کلاس می آمد و برای تقویت روحیه ی دانش آموزان از آنها می خواست که داستان بگویند و بنده داستان عاشق قربانی وپری ،سیدی ، شاه اسماعیل خطایی وداستانهای قنبر با امام علی (ع) و و نشرهایی که این قهرمانان در عالم رویا با مولا داشتند و وصالهایی که با کمک ائمه معصومین و اولیا به سرانجام خوش می رسید و داستانی که کرم اصلی اش را گم کرده بود آن موقع ها شنیده ام بعدا دیگر هرگز نشنیدم ( پاییز اولار باغلار توکر خزلی – ایتیرمیشم اصلی کیمی گوزلی ) .
در روزهای زمستان درفاصله بین دو زنگ که لباسهای نازک و کفشهای ته سوراخ میانه ی خوبی با حیاط گلی و برفی مدرسه و سرمای آن نداشتند این خانوم غلام و بنده و تعدادی از کلاس اولی ها را به اتاق خودش می برد و درکنار بخاری قرارمی داد و البته محبتش به غلام و بنده بیشتربود که تا حال رمز این توجه را نتوانسته ام بگشایم و شاید هم گشوده نخواهد شد چون محبت کردن و داشتن قلبی رئوف که دلیل نمی خواهد . در دستمال تمیزی که به عنوان سفره ی مدرسگی اش بود همیشه کلوچه های روغنی ( چوچه ) و پنیر کوپه ( پنیر خیکی ) و تعدادی گردو داشت . حال غلام که نوه ی خودش بود و امری طبیعی بود که او میدان داری کند اما در مورد نویسنده ( حقیر ) همانطور که گفتم نمی دانم این محبت مضاعف وکمی بیشتراز دیگر بچه ها ازکجا ناشی می شد ؟ درست بود که با بنده هم خویشاوندی داشت و من نوه ی دختر عمویش بودم اما بودند بچه هایی که ازمن به او خویشاوند تر بودند . اما جایگاه بنده را نداشتند حتی بعد ها که بزرگتر شدیم هروقت مرا می دید می گفت تو " منیم بالامسان " وبعد که از بی توجهی به دیگران ابا می کرد ادامه می داد که تمام بچه های مولوی: بالامدیلار. حتی چند روز قبل پیرمردی از بستگان می گفت به من هم می گفت : سن منیم بالامسان . و معلوم نیست که این بانوی مهربان چقدر بالا (کودک ) دا شت . نمی دانم چرا هر کسی محبت کم می آورد بالا و فرزند ایشان می شد . آخر چه رمز و رموزی بود و او از کجا می دانست که فلان کس کمبود محبت دارد و مهرمادری اش را به او بذل می کرد . نوری رنجدوست همکلاسی ما، یکی ازین بچه ها بود که مادرش خدا بیامرز وفات کرده بود و او چقدر به نوری توجه می کرد ( کاش نوری این حرفهای ما را می شنید و از تهران یک تماسی با من نویسنده ی مطالب می گرفت .) ادامه دارد
صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری
سعدی
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
حافظ
تخت و ز تاج و ز تیغ و نگین
ز اسپان چینی و دیبای چین
(فردوسی، )
و آن عارض چون حریر چینی
گشته است به فام زرد و پر چین
(ناصر خسرو، )
وی بسا کس رفته ترکستان و چین
او ندیده هیچ جز مکر و کمین
(مولوی،)
لعبت چین، صنم چین، بت چین، خوبان چین
نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی
2 استادیار دانشگاه پژوهشی پکن
3 دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مازندران
چکیده
بنام خدا
سفر مشهد - سفرمشهد 1319. سفر 1326 به خوی . سفر 1328تبریز و سفر آخر ( بدون تاریخ)
این قصه از یادداشت های یک فرداست و دانستن شرایط زندگی آن زمان ما را با گذشته آشنا می کند .
نویسنده ، داستان خود را چنینشروع می کند:
در مورخه 15/12/1390ساعت 5/4صبح اخواب بیدار شدم . هر قدر این طرفآنطرف غلطیدم . دیگر خوابم نبرد و این اینپرش خواب از سر، ناخود آگاه مرا بر اسب خیال سوار کرده و به گذشته برد یعنی درستبه سن 15 سالگی ام و بعبارتی شصت و چهار سال پیش. خلاصه بی اختیار به یاد شعراستاد شهریار افتادم :
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
حال چه شد ؟ که این پرنده خیالحقیرچرا مستقیما رفت یک روز بهاریخرداد سال 1326 را انتخاب کرد من هم نمیدانم . و حال اصل داستانها:
سفر اول (1319)
خدا برای شما هم زیارت شاه خراسان را قسمت کند برادر بزرگ من حاج نوراله آقا که خدا رحمتش کند مرابه مشهد برد در آذر ماه سال 1319 که بنده هنوز سه ماه نبود که به دبستان دولتی تازه تاسیس مولوی قدم گذاشته بودم . ابتدا از چورس تا سه راهی کهریز - (قنات میرزا جلیل ) را طبق معمول با اسب و الاغ رفتیم از خوی تا تبریز را روی یک م
کامیون باری سوار شدیم .همسفران ما از چورس افراد ذیل بودند : حاجی حسینقلی اسعدی – مشهدی جبار جلیل پور –حاج اسماعیل گلمجانی – مشهدی قلی هرزندی – آقا میر وهاب حسینی – عباس دهقانی - حاج محمد علی فکری – حاج محمود موسی پور –حاجی حسن فکری -مشهدی محمود دوللی – حوا خانم زن کربلایی فتح اله ( پدر بزرگ آقایاسماعیل جلیلی)- مشهدی فتح اله قره کندی – حاج علی آقا زاده –محمدعلی دایی حاج حسن قلی قانع – کربلا عباسعلی شکوری
حاج میر محمد حسینی دوستکربلایی عباسعلی شکوری از اهالی بسطام ( از اسامی که یاد بردم در حال حاضر من باقرو حسن فکری در حال حیات هستیم ). و به بقیه به رحمت ایزدی پیوسته اند که یک صلوات بروحشان بفرستیم .
خرداد1326 بود و برای امتحاندادن به شهر خوی رفته بودم .معلم کلاس ششم نهایی ما استاد بزرگوار آقای رشید اصلانآبادی بود که واقعا از شخصیت والایی بر خورداربوده هم اکنون در حال حیات هستند ازخداوند عمر پر برکت ایشان را خواستارم . آن زمان از ماشین سواری خبری نبود و اگرهم بود دست ما کوتاه بود .
تاکسی و وسیله نقلیه عوجودنداشت و فقط تعدادی درشکه (فایتون) و گاری دیده می شد و درشکه ها اعیان و اشراف رابه سر کارشان و شهر های دور و نزدیک میبرد . از جلسه امتحان که بیرون آمدم هنوز چند قدمی نرفته بودم که دو تا برادر ازهم محلی ها را دیدم برادر بزرگ مریض بود . نام این عارضه را یامان می گفتند که شبیه زخم های دمل بود. محمد تا مرا دید بطرفم دوید با هم هم سن و سال بودیمو بدون اینکه من بپرسم ماجرا را گفت . ایندو برادر چون خوی را - نمی شناختند دیگر وظیفه من مشخص گردید.
هر چند در آن دور و بر درشکههای شیکی و راحتی هم بود اما وسع ما به آن نمی رسید لذا یک گاری را که هم بار و هممسافرها را از این طرف شهر به جاهای دیگرمی برد صدا کردم . کمک کردیم مریض را رویدرگاری ( همان داشکا) گذاشتیم و بطرف شیر خورشید راه افتادیم .
همانطور که تعریف کردم وسیلهنقلیه نبود حتی وقتی می خواستیم برای همین امتحان از چورس تا خوی که فاصله ایندو 60 کیلومتر است بیاییم باید سوار یک اتوبوس می شدیم. در این مسافرت، ابتدااز چورس تا سه راهی قنات میزا جلیل با پای پیاده یا اسب می آمدیم در سه راهی قنات میزا جلیل ساعتی منتظر اتوبوس قراضه ای می شدیم که از طریقجاده شوسه ماکو به خوی می رفت . نام راننده این اتوبوس کربلایی اکبر بود.
داستان سفرسوم (1328)
دو سه سال از امتحانات نهاییگذشته بود و من و حسن آقا اسعدی تصدیق کلاس ششم را قاب کرده و دردیوار مغازه زدهبودیم که متاسفانه درس را ادامه ندادیم هرچند رفتیم در خوی کلاس هفتم هم اسم نوشتیم و حدود سه ماه هم سر کلاس رفتیم . حتی یک تاسف دیگر اینکهنرفتیم در ادارات استخدام شویم که با توجه به حقوق و مزایای آن زمان زندگی راحتیرا حتما داشتیم . داشتم می گفتم که با حسن آقا تصدیق را گرفته و به فکر افتادیم که بعد از این تحصیل نصف و نیمه به یک مسافرتتبریز برویم که شنیده بودیم میدان ساعت و گلستان باغی دارد. شنیده بودیم یک ساعتیرا در روی عمارتی قرار داده بودند که در سر ساعت با صدای بلندی زنگ می زد که صدایشتا دور ترها می رفت . در خیابان فردوسی در مسافر خانه خورشید اتاق اجاره کردیم جلومسافرخانه ولخرجی کرده 5 ریال دادم یکفایتون کرایه کردیم که ما را به میدان ساعت برده تا آن زیبایی ها را دیده و بهمسافرخانه برگرداند .
آن زمان اسفالت نبود و خیابانپهلوی ( که اسم قبلی اش خیاوان بود ) ولی سنگفرش بود حال کی سنگ فرش شده بود تاریخش یادم نیست این سنگ فرش نمی گذاشت کهخیابان گل ناک شود .
وخدا عمر شما را زیاد کند ولی یک سفرم را تعریف نکردم که نه اینکه یادمرفته است، نه به این خاطر که تاریخ آن را نمی دانم . و آن سفر به دیار دیگر است. (نویسنده مطلب باقر سلطان بیگی تولد1311 وفات 1395)
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
سالها شد رفته دم سازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند
هرات پیش از کشف مسیر دریائی اقیانوس هند در گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت.[۱۳] و نقش بزرگ را در بازرگانی میان شبه قاره هند، شرق میانه، آسیای مرکزی و اروپا بازی میکرد. هرات از لحاظ موقعیت جغرافیایی در طول تاریخ بستر مناسب تلاقی تمدنهای شرق و غرب نیز بهشمار میرفت. از اینرو هرات یکی از گهوارههای تمدنی تاریخ پربار خراسان شناخته میشود.
در گذشتههای دور گفته میشد که جهان اقیانوسی است و در این اقیانوس مرواریدی هست و آن مروارید هرات است.»[۱۴]
به این تشبیه توجه فرمایید : جهان اقیانوس و هرات مروارید
تا بعد که خدمت برسیم
مختصات: ۳۴۲۰′۳۱″ شمالی ۶۲۱۲′۱۱″ شرقیمختصات: ۳۴۲۰′۳۱″ شمالی ۶۲۱۲′۱۱″ شرقی | |
کشور | افغانستان |
---|---|
استان | ولایت هرات |
مساحت | |
• کل | ۱۸۲ کیلومتر مربع (۷۰ مایل مربع) |
جمعیت (۲۰۱۳)[۲] | |
• جمعیت | ۶۳۲٬۲۰۶ |
• تراکم | ۳٬۴۷۳/کیلومتر مربع (۹٬۰۰۰/مایل مربع) |
منطقهٔ زمانی | منطقهٔ زمانی افغانستان (یوتیسی +۴٫۳۰) |
هرات (به فارسی باستان: هَرَیْوهHaraiva
هکش ددت نیز، چنین داستانی دارد و در زمانی معرفی گردید که بیماری کشندهای همچون مالاریا که عامل آن، های به همین نام است، به اوج شیوع خود رسیده بود. امروزه علیرغم پیشرفتهای وسیع در پزشکی و بهداشت عمومی، هنوز هم سالانه نزدیک به سه میلیون نفر، خصوصاً در کشورهای آفریقایی، جان خود را به خاطر این ه و بیماری خطرناکی که ناقل آن است، از دست میدهند. به عقیده بسیاری از مورخین و صاحبنظران، استفاده از ددت برای از میان بردن این ه، طی سالهای شیوع آن، باعث نجات جان پانصد میلیون انسان شده است.
ات همواره به محصولات کشاورزی آسیب میرساندند و در برهههایی از تاریخ، باعث قحطی شدهاند. امروزه علیرغم پیشرفتهای چشمگیر در حوزههای مختلف برای مبارزه با ات، همچنان این موجودات، به عنوان چالشی برای صنعت کشاورزی، باقی ماندهاند. اولین استفاده از هکشها، به سومریان و ۴۵۰۰ سال قبل، زمانی که از ترکیبات سولفور برای کنترل ات استفاده میکردند، نسبت دادهشده است. چینیها ۳۲۰۰ سال پیش، از ترکیبات جیوه و آرسنیک، برای از بین بردن شپشها استفاده میکردند. استفاده از دود نیز، بهعنوان گزینه مناسبی برای دور کردن ات مورد استفاده قرار میگرفت. بعدها بسیاری از ترکیبات طبیعی، مانند سولفات مس و آهک، بدین منظور مورد استفاده قرار گرفت. تا سال ۱۹۴۰، همچنان از ترکیبات طبیعی مانند سدیم کلرات، اسیدسولفوریک و سایر موادی که از خود طبیعت به دست میآمدند، برای کنترل ات استفاده میشد. همچنین از برخی محصولات جانبی فرایندهای صنعتی و نفت، از جمله نفتالین نیز، برای مبارزه با ات استفاده میشد. البته استفاده از این مواد، کارایی چندانی که امروزه از هکشها مشاهده میکنیم را نداشت. از جمله معایب استفاده از این مواد بهعنوان یک هکش، نرخ بالای مصرفی برای از بین بردن ات، سمیت بالا و انتخابی عمل نکردن آنها بود. استفاده از این مواد تا سال ۱۹۴۰ ادامه داشت؛ تا اینکه هکشی شیمیایی و سنتز شده، با نام ددت، معرفی گردید. استفاده از ددت در مزارع کشاورزی، بهواسطه اینکه بسیار ارزانقیمت بود و سمیت کمی برای داران داشت، بهسرعت گسترش یافت. بهکارگیری آن، باعث افزایش چشمگیر محصولات کشاورزی شد. ولی این ماده، دستاورد دیگری نیز داشت که چنان تأثیرگذار و قابلتقدیر بود که تأثیر آن بهعنوان آفتکش در مزارع را به حاشیه برد. استفاده از ددت برای مبارزه با بیماریهایی با منشأ ات، مانند مالاریا، تب زرد و تیفوس و همچنین کاهش شیوع و ریشهکنی آنها، بسیار تأثیرگذار بود. بهطوریکه در سال ۱۹۴۹، جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی، به دکتر پائول مولر Paul Muller» بهعنوان کاشف خاصیت هکشی این ترکیب شیمیایی، اعطا گردید. اگر خواص این ماده در آن سالها که اوج شیوع مالاریا بود، کشف نمیشد، قطعاً جمعیت کنونی جهان بسیار پایینتر از رقم فعلی بود.
مولر، شیمیدانی سویسی بود که علاقه وافر او به گیاهان، باعث شد تا در کنار شیمی، در رشته گیاهشناسی نیز بهعنوان رشته دوم تحصیل نماید. وی دکتری شیمی غیرآلی خود را از دانشگاه باسیل دریافت نمود؛ ولی هیچگاه از علاقه وی به گیاهان کاسته نشد و همواره به تحقیق در رابطه با آنها میپرداخت. در سال ۱۹۲۵، بهعنوان محقق شیمی در بخش رنگرزی، در شرکت J. R. Geigy AG» مشغول به کار شد. تحقیقات اولیه وی بر روی رنگهایی با منشأ گیاهی بود. در سال ۱۹۳۵، وی شروع به تحقیق در رابطه با عاملی برای محافظت از گیاهان و شبپرهها کرد. همزمان از طرف شرکت، پروژهای برای توسعه هکشها، بر عهده وی گذاشته شد. بر اساس منابع، تنها هکشهای موجود در آن زمان، هکشهای گرانقیمت دارای منشأ طبیعی و یا ترکیبات شیمیایی کم اثر بود. تنها هکشهایی که هم ارزان بود و هم اثرگذاریی بالایی داشت، مبتنی بر پایه ترکیبات آرسنیکی بود که بهشدت برای انسان و حیوانات سمی بود.
مولر در طی تحقیقات خود، متوجه شد که ات مواد شیمیایی را با سازوکاری متفاوت از داران جذب میکنند. او با استفاده از این مهم، استدلال نمود که قطعاً ترکیبات شیمیایی خاصی وجود دارند که منحصراً برای ات سمی هستند. بر این اساس، تحقیقاتش برای سنتز هکشی ایدهآل که اثر سمی بالا و سریع بر روی طیف وسیعی از ات داشته و حداقل تأثیر را بر روی گیاهان و جانداران خونگرم داشته باشد، ادامه داد. همچنین این موضوع را نیز مدنظر داشت که این هکش، باید ارزانقیمت و ماندگار بوده و از درجه پایداری شیمیایی بالایی برخوردار باشد.
دو موضوع، باعث شد که انگیزه وی برای یافتن چنین ه کشی دوچندان شود. موضوع اول، کمبود شدید غذا طی آن سالها در سوئیس بود که یافتن هکش مناسب را جهت کاهش فساد و خرابی محصولات کشاورزی، امری حیاتی برای این کشور نموده بود. موضوع دوم، اپیدمی تیفوس در روسیه بود که در زمره یکی از مرگبارترین و گستردهترین اپیدمیها در تاریخ این کشور، قرار داشت و عامل آن، کک، کنه و موش بود. او چهار سال به آزمایش در رابطه با تأثیر ترکیبات مختلف بر روی ات پرداخت. در سال ۱۹۳۹، بعد از آزمایش ناموفق 350 ترکیب شیمیایی مختلف، مگسی را در داخل محفظه آغشته به ترکیبی که جدیداً بدان دستیافته بود، قرار داد و مگس در عرض چند ثانیه مرد. ترکیبی که مولر در محفظه قرار داده بود دی کلرو دی فنیل تری کلرو اتان» یا بهاختصار DDT» بود. البته این ماده، در سال ۱۸۷۴ میلادی توسط فارماکولوژیستی اهل اتریش، با نام زیدلر Zeidler» سنتز شده بود و طی مقالهای، فرمول آن را منتشر نموده بود. ولی در بین این سالها، نه خود زیدلر و نه هیچ فرد دیگری، به بررسی خواص این ترکیب نپرداخته بود و و ارزش بسیار بالای آن بهعنوان هکش، پنهان مانده بود.
مولر که احساس میکرد، ددت ترکیبی است که به دنبال آن بوده است، آن را به نهادهای مربوطه معرفی نمود. دولت سوئیس و دپارتمان کشاورزی آمریکا، تأثیرگذاری ددت را بر روی آفت کلرادو Colorado» تأیید نمودند. آزمایشات بیشتر، حاکی از اثرگذاری بالای آن بر روی طیف وسیعی از ات، از جمله پشه، کک، کنه و . بود و میتوانست در کنترل گسترش و انتقال بیماریهای مهلک آن زمان، مانند مالاریا، تیفوس، طاعون و تعداد زیادی از بیماریهای مناطق استوایی، نقش مؤثری داشته باشد.
شرکت Geigy» که به ارزش بالای یافتههای مولر واقف بود، برای این هکش، درخواستهای متعدد ثبت اختراع در کشورهای مختلف ثبت نمود. این شرکت، در چهارم مارس ۱۹۴۱، اقدام به ثبت درخواست خود در دفتر ثبت اختراعات و علائم تجاری آمریکا USPTO» نمود و در سپتامبر دو سال بعد، موفق به اخذ گواهی ثبت اختراعی به شماره US2329074» گردید.
در سال ۱۹۴۲، زمانی که نماینده این شرکت، دفتر تحقیقات علمی ارتش آمریکا را از وجود ددت آگاه کرد، آنها با مطالعه دادههای مولر، فوراً به ارزش بالای این ماده پی بردند. طی جنگ جهانی، مالاریا بسیار بیشتر از ژاپنیها، از نیروی دریایی آمریکا قربانی میگرفت! در همین راستا، بدون هیچ تأخیری، در ابتدا قراردادی با کارخانه Geigy’s Cincinnati» و سپس با غول صنایع شیمیایی یعنی DuPont»، برای تولید انبوه ددت منعقد گردید.
این شرکت، شروع به عرضه دو محصول بر اساس این ترکیب نمود. در همان سال، دولتهای انگلیس و آمریکا، این محصول را به لیست کالاهای ضروری کشور وارد نمودند و با حجم بالایی خریداری کردند. طی سال ۱۹۴۴، این محصولات بهطور آزمایشی در کشور ایتالیا بر روی سطوح داخلی اماکن مسی استفاده شد، تا تأثیر آن بر روی عامل مالاریا که بهسرعت در حال شیوع و گرفتن قربانی در جهان بود، بررسی گردد. در طی جنگ جهانی دوم، هنگامیکه ذخیره هکش طبیعی pyrethrum» که از یک نوع گیاه خاص استخراج میشد، جوابگوی نیاز بالای موجود نبود، استفاده از ددت در اماکن مسی گسترش یافت و همین موقع بود که قابلیت خیرهکننده آن برای ریشهکنی مالاریا و تیفوس، روشن شد.
در جنگ جهانی دوم، هنگامیکه در اروپا نیروهای متحدین پیشروی نمودند، با تصویری وحشتناک در بسیاری از کشورها روبهرو شدند. آنها مشاهده کردند که در بسیاری از کشورها، میلیونها نفر از شهروندان، زندانیان جنگ و افرادی که در اردوگاهها در قرنطینه به سر میبرند، بهواسطه بیماریهایی با منشأ ات، در حال مرگ بوده و فاجعهای بزرگتر از جنگ، در حال وقوع است. نیروهای نظامی، با هکش ددت به مقابله با این شرایط اسفناک پرداختند و با اسپری آن، توانستند از شیوع بیماریها جلوگیری نموده و جان میلیونها انسان را نجات دهند. بعد از آزادسازی اروپا، این نیروها در کشورهای دیگر، از جمله چین، فیلیپین، برمه و . نیز، از ددت استفاده نمودند. تاکنون در تاریخ، هیچ ماده شیمیایی وجود نداشته که بتواند جان این تعداد انسان را نجات دهد.
در سال ۱۹۵۵، سازمان ملل برنامهای را برای ریشهکنی کامل مالاریا با استفاده از ددت آغاز نمود و موفق شد بیماری مالاریا را در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و آسیا، ریشهکن نماید. برای چند دهه، محصولات با پایه ددت بهطور گستردهای بهعنوان هکش استفاده گردید و نقش مهمی در افزایش تولید غذا در جهان داشت. اعطای جایزه نوبل پزشکی در سال ۱۹۴۸به مولر، درحالیکه نه پزشک بود و نه تحقیقاتی در حوزه پزشکی داشت، نشان از اهمیت این دستاورد تحقیقاتی وی در مقابله با بیماریهای مهلک انسانی بوده است. علاوه بر این جایزه، وی به پاس خدماتش به بشریت، دکتریهای افتخاری از دانشگاههای متعددی دریافت نمود و به عضویت افتخاری انجمنهای مختلف، ازجمله انجمنهای پزشکی درآمد. وی در سال ۱۹۶۱ میلادی، از شرکت Geigy» بازنشسته شد و باقی عمر خود را، در باغ میوهاش به تحقیقات و کشاورزی پرداخت.
چون این روزها بحث کرونا هست که متاسفانه با آن درگیر هستیم و امید است که دولت ما هم این دست و آن دست نکند الان در دنیارشروع کردند به زدن آن ولی هنوز در دولت ما یکی می گوید تجهیزاد نگه داری اش را نداریم یکی اقتدا می کند به مدل چینی و یکی دروغکی می گوید دستورش را دادم بخرند و از قبیل . و می گویند تا تابستان صبر کنیم تا خودمان بسازیم خلاصه روایتها زیاد است . بگذریم و این موضوع ددت را بررسی کنیم که در پس آن یک داستانی خواهم نوشت لذا اول خود د.د. ت
دیکلرو دیفنیل تریکلرواتان یا ددت (به انگلیسی: DDT)، به عنوان معروفترین عامل شیمیایی دفع آفات همیشه مطرح بودهاست. این ماده برای اولین بار در سال ۱۸۷۴ توسط یک دانشجوی آلمانی رشته شیمی به نام اتمر زیدلر (انگلیسی: Othmer Zeidler)، که آن را جهت پروژهٔ پایاننامهٔ دکترای خود انتخاب کرده بود، کشف شد. امّا تا سال ۱۹۳۹ خواص ه کشی آن کشف نشد، تا اینکه دانشمندی به نام پل هرمان مولر (انگلیسی: Paul Hermann Müller) در سوییس متوجه اثرات ددت روی بندپایان شد و آن خواص را کشف کرد. این شیمیدان برای همین کشف در سال ۱۹۴۸ جایزه نوبل در فیزیولوژی و پزشکی را برای خود تصاحب کرد.
کشف ددت اتفاقاً با جنگ جهانی دوم همزمان شد. ارتشهای مختلفی در جریان جنگ جهانی دوم (WWII) برای مبارزه با تیفوس که توسط شپش منتقل میشود، مجهز به این ماده شدند. ددت در پایان جنگ جهانی دوم، زمانی که خاصیت مؤثر آن در برابر پشههای ناقل انگل مالاریا توسط دانشمندان بریتانیایی، ایتالیایی و آمریکایی مشخص شد، مورد استفاده قرار گرفت. در سال ۱۹۵۵ برنامهای برای مبارزهٔ جهانی علیه مالاریا به اجرا گذاشته شد و میزان مرگ و میر از ۱۹۲ تن در یکصدهزار نفر به ۷ تن در همان شمار رسید.
اما به تدریج آثار مخرب این سم در طبیعت آشکار شد. یکی از اولین نشانههای آن تأثیرات منفی بود که روی پرندگان گذاشت. این ماده قبل از آشکار شدن ایرادات آن، به دلیل هزینهٔ تولید بسیار پایین و اثرات خوبی که روی آفات میگذاشت مورد توجه واقع شدهبود.
در ایران مصرف ددت رو به فزونی بود و کشاورزان و مراکز بهداشتی از آن استفادهٔ زیادی میکردند. سرانجام در سال ۱۹۶۲ خانم راشل کارسون» در قالب یک کتاب، مضرات مصرف بیرویهٔ سموم را گوشزد کرد. این کتاب را میتوان نقطه عطفی در تاریخ مصرف سموم دانست و باعث شد که مصرف ددت به تدریج از سال ۱۹۷۰ در بسیاری از کشورها ممنوع شود. دلیل اثرات مخرب ددت این است که این ماده در آب انحلال پذیری ناچیزی دارد ولی در عوض در بافت چربی ذخیره میشود. کم حل شدن در آب باعث میشود میزان سمی که وارد بدن جاندار میشود، به وسیلهٔ آب دفع نگردد، به تدریج در بدن جمع شود و اثرات ناگوار خود را برجای گذارد. این سم در زنجیره غذایی منتقل میشود و بر حلقههای بعدی این زنجیره اثر میگذارد.
ددت روی سیستم عصبی جانداران تأثیر میگذارد و فعالیتهای عادی عصبی را مختل میکند. این سم باعث تخلیهٔ پیاپی سیستم عصبی میشود. این اختلال در صورت ادامه پیدا کردن میتواند منجر به مرگ شود.
به تکرار می گویم هیچ ملتی از ملتی دیگر بالاتر نیست مگر به عمل و خوبی و نیکی . ممکنه یک زبان بیگانه در داخل جامعه افراد با زبانهای دیگر رشد کند و آن زمانی هست که از لحاظ تکنیک و صنایع و یا وجود یک کتب پر بار و اشعار نغز و نیز متون علمی پیشتاز باشد.
زبان برای فهم منظور ها و مفاهیم و انتقال اطلاعات و نه تفوق و فخر فروشی بر دیگران.اینها مواردی بودند که باید می گفتیم . و مواردی دیگر هم هست که باید بتدریج در این مقوله گنجانده شود
در بخش اول این مطلب به موضوعاتی اشاره شد که بیشتر مرور و نگاه اجمالی به وضعیت پیش آمده بود و اما در بخش دوم که به داخل کشور و روابط بین خود ملت و اقوام آن و نیز پیشنهاد هایی به حکومتمان خواهد بود. نمی دانم که این بخش را چگونه آغاز کنم و چگونه به پایان ببرم که مثل آن شعر خوانی رئیس کشور همسایه یعنی آقای اردوغان نشود . ته لم راضی نمی شود که بگویم شخصی مانند آقای اردوغان نداند که چه می خواند و یعنی از ته دل عرض کنم که اگر بگویم اردوغان منظوری داشت دروغ گفته ام .به نظر حقیر اردغان هیچ منظوری نداشت و اگر نا نجیبانه و بی ادبانه حرف نزنم اصلا نمی توانست منظوری داشته باشد منتهی کمی بد شانسی آورد و از وضع موجود و احوال موجود چنین برداشت شد.
ما در طول سی سال آیا دیده ایم که اردوغان همچو مفاهیمی را در برنامه خودش داشته باشد و یا یک جا و در محفلی این نیت را بر زبان آورده باشد . از آلام و احوالاتش هم نمی شود چنین برداشتی را نتیجه گرفت و بگوییم که او به خاک ما چشم دوخته است پس اگر وزیر محترم خارجه ما کمی به حوصله و صمیمی و با زبان دیپلماسی پیغام می فرستاد بهتر می شد و شاید اگر موضع نمی گرفت و در خفا یک پیغام جدی می فرستاد بهتر بود. چرا که یک موضع گیری بد از صمیمیت می کاهد و حتی یک عده در داخل از لج مواضعی بگیرند که البته در ته دلشان آنجوری نیستند. دوستان مگر اردوغان گفته بود که فتخ علیشاه پول و طلاها را در قصر خراب شده اش نگه دارد و عباس میرزای غیور دست خالی به جنگ بپردازد.
مگر اردوغان به ارتش روس آموزش داده بود ؟ در هر حال اینها بخیر گذشت آنها هم به رفتار خود پی بردند .
دوستان هر صاحب عقیده ای و وطن پرستی باید بدقت مواظب کارهای خود باشد در این شرایط سخت و حساس حتما دماسنچ هایمان خوب کار کند
بقیه بماند برای بعد . لطفا زودقضاوت نکنید .
اما شاید عده ای باشند که چهار چوب این حرفهای ما را قبول کنند
ولی بگویند تنها زبان نیست بلکه در تعدادی از کشورها فرق گذاشته می شود در مورد
ملت ها و اقوام یک کشور ویا مثلا روشنتر بگوییم مثلا سرمایه گذاری در
کشور بین استان ها زیاد است و یا مثلا اگر زبانها فرق ندارند چرا به زبان ترکی
کتاب کمتری چاپ می شود ؟
دوستان اگر کسی این سوال را برای بنده مطرح کند من برایش حق می دهم.
کمک اردوغان به جمهوری آذربایجان قابل تقدیر اما با سخنرانی و شعر خوانی غلط و وظایف ما ایرانی ها (بخش دوم)
با سلام مجدد به حضور عزیزان هموطن از همه و هر جای ایران
دوستان اگر چه در ظاهر قضیه و آنچیزی که عیان هست بنده مدرک ملل شناسی و زبان شناسی و اقوام غیره نخوانده باشم اما برای اولین بار در تاریخ و دوره وب نویسی ام بایدیک حرف بزرگی بزنم و این گنده حرف زدن برای این است که بنده را کمی باور بفرمایید و کمی توانسته باشم اعتماد خوانندگان محترم را جلب نمایم. دوستان بنده هم مثل شما ایران را دوست ذارم و مثل شما از باز پس گیری اراضی جمهوری آذربایجان خوشحالم.
و امید وارم این دو ملت بعد از آن بدبختی ها و خون ریزی ها اگر همسایه خوب هم نباشند حداقل دو همسایه بی آزار برای همدیگر باشند دو ستان دو جمله هم در مورد عواطف و افکار خود بگویم اینکه هیچوقت دوست ندارم یکی به آن یکی فخر فروشی کند. دلیلی هم ندارد که اینجا صمیمی نباشیم و یعنی بنده دلیلی وجود ندارد که دروغ بگویم و ظاهر سازی کنم. زبان فارسی به زبان کردی و عربی و انگلیسی تقدمی ندارد بلکه هر زبان به صاحبان آن زبان مهم هست و در مرجله بعد متکلمین یک زبان اگر بتوانند به 4 زبان دیگر هم آشنایی داشته باشند چه بهتر و اعلا خواهد بود .
این مورد زبان که بجث کردیم که البته موارد دیگری هم هستند که نباید به لحاظ افتراقات فرهنگی و تفکری، فرقی بین افراد یک کشور نباشد. حال ممکنه مثلا تفکر حقیر این باشد که زبان ترکی از لحاظ دستوری از زبان فارسی و انگلیسی کاملتر است. و فرد دیگری بگوید که چون به زبان انگلیسی داستان نویسی زیادی شده پس زبان انگلیسی نهایت زبانهای دنیا هست این تفکر برای خود هر دو نفر ایرادی ندارد ولی اگر این دو نفر بگویند که همه باید ترکی و یا انگلیسی جرف بزنند این دیگر قابل قبول نیست و موجبات اختلاف ملت ها را فراهم می کند ما باید از زبانها موجبات هم کاری و هم فکری بشر را و نزدیکی ملل استفاده کنیم نه جنگ و دعوف ایجاد کنیم مثال خوبی در این میان مولوی دارد:
چار کس را داد مردى یک درم
آن یکى گفت این بانگورى دهم
آن یکى دیگر عرب بد گفت لا
من عنب خواهم نه انگور اى دغا
آن یکى ترکى بد و گفت این بنم
من نمیخواهم عنب خواهم ازم
آن یکى رومى بگفت این قیل را
ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگى شدند
که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم میزدند از ابلهى
پر بدند از جهل و از دانش تهى
صاحب سرى عزیزى صد زبان
گر بدى آنجا بدادى صلحشان
پس بگفتى او که من زین یک درم
آرزوى جملهتان را میدهم
چونک بسپارید دل را بى دغل
این درمتان میکند چندین عمل
یک درمتان میشود چار المراد
چار دشمن میشود یک ز اتحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق
گفت من آرد شما را اتفاق
به تکرار می گویم هیچ ملتی از ملتی دیگر بالاتر نیست مگر به عمل و خوبی و نیکی . ممکنه یک زبان بیگانه در داخل جامعه افراد با زبانهای دیگر رشد کند و آن زمانی هست که از لحاظ تکنیک و صنایع و یا وجود یک کتب پر بار و اشعار نغز و نیز متون علمی پیشتاز باشد.
زبان برای فهم منظور ها و مفاهیم و انتقال اطلاعات و نه تفوق و فخر فروشی بر دیگران.اینها مواردی بودند که باید می گفتیم . و مواردی دیگر هم هست که باید بتدریج در این مقوله گنجانده شود
در بخش اول این مطلب به موضوعاتی اشاره شد که بیشتر مرور و نگاه اجمالی به وضعیت پیش آمده بود و اما در بخش دوم که به داخل کشور و روابط بین خود ملت و اقوام آن و نیز پیشنهاد هایی به حکومتمان خواهد بود. نمی دانم که این بخش را چگونه آغاز کنم و چگونه به پایان ببرم که مثل آن شعر خوانی رئیس کشور همسایه یعنی آقای اردوغان نشود . ته لم راضی نمی شود که بگویم شخصی مانند آقای اردوغان نداند که چه می خواند و یعنی از ته دل عرض کنم که اگر بگویم اردوغان منظوری داشت دروغ گفته ام .به نظر حقیر اردغان هیچ منظوری نداشت و اگر نا نجیبانه و بی ادبانه حرف نزنم اصلا نمی توانست منظوری داشته باشد منتهی کمی بد شانسی آورد و از وضع موجود و احوال موجود چنین برداشت شد.
ما در طول سی سال آیا دیده ایم که اردوغان همچو مفاهیمی را در برنامه خودش داشته باشد و یا یک جا و در محفلی این نیت را بر زبان آورده باشد . از آلام و احوالاتش هم نمی شود چنین برداشتی را نتیجه گرفت و بگوییم که او به خاک ما چشم دوخته است پس اگر وزیر محترم خارجه ما کمی به حوصله و صمیمی و با زبان دیپلماسی پیغام می فرستاد بهتر می شد و شاید اگر موضع نمی گرفت و در خفا یک پیغام جدی می فرستاد بهتر بود. چرا که یک موضع گیری بد از صمیمیت می کاهد و حتی یک عده در داخل از لج مواضعی بگیرند که البته در ته دلشان آنجوری نیستند. دوستان مگر اردوغان گفته بود که فتخ علیشاه پول و طلاها را در قصر خراب شده اش نگه دارد و عباس میرزای غیور دست خالی به جنگ بپردازد.
مگر اردوغان به ارتش روس آموزش داده بود ؟ در هر حال اینها بخیر گذشت آنها هم به رفتار خود پی بردند .
دوستان هر صاحب عقیده ای و وطن پرستی باید بدقت مواظب کارهای خود باشد در این شرایط سخت و حساس حتما دماسنچ هایمان خوب کار کند
بقیه بماند برای بعد . لطفا زودقضاوت نکنید .
اما شاید عده ای باشند که چهار چوب این حرفهای ما را قبول کنند
ولی بگویند تنها زبان نیست بلکه در تعدادی از کشورها فرق گذاشته می شود در مورد
ملت ها و اقوام یک کشور ویا مثلا روشنتر بگوییم مثلا سرمایه گذاری در
کشور بین استان ها زیاد است و یا مثلا اگر زبانها فرق ندارند چرا به زبان ترکی
کتاب کمتری چاپ می شود ؟
دوستان اگر کسی این سوال را برای بنده مطرح کند من برایش حق می دهم.
در عالم علم و ت تاریخ مواردی هست که جالب هستند برای مثال نوشتن در مورد بعضی موضوعات سهل هست چون داده ها و مطالب فراوانی در دست هست که بتوانیم آن مطلب را تحلیل کنیم ولی در مورد موضوغاتی دیگر موضوعات واقعا سخت است مثلا بعد از سپری شدن حدود 70 سال تفکر مردم روی مصدق فرق کرده است چرا که در دوره خود او، اطلاعات در خصوص دولتمداری و عملکرد او کمتر بود ولی الان نویسنده ها در روی مصدق بهتر قضاوت می کنند چون تمام دولتمداری و عملکرد او کمتر بود ولی الان نویسنده ها در روی مصدق بهتر قضاوت می کنند چون تمام
کمک اردوغان به جمهوری آذربایجان قابل تقدیر اما با سخنرانی و شعر خوانی اشتباه
با سلام حضور عزیزان .
به عنوان یک ایرانی وظیفه داریم از منافع مملکت خود دفاع کنیم و هیچوقت از اتفاقات دور و بر خود غافل نشویم نگوییم که روسیه دوست ماست ترکیه دوست ماست روزگار را سپری کنیم.
همین
روسیه در زمانهای گذشته آتش هایی در دل مردم ایران بپا کرده است که حد
ندارد و البته دولت عثمانی در زمان گذشته در زمان یکی از سلاطینش 9 بار به
آذربایجان حمله داشته است که فعلا بحث و شرح آنها جایش اینجا نیست و در یکی از مطالبی که بنده نوشته ام به نقل از منابع تاریخی به این موضوع اشاره شده است. اینست که در عین همسایگی و دوستی باید حواس جمع
باشیم به نظر می آید و تجربه نشان داده است کسی که دوست کسی هست البته خیلی خوبه که تا آخر دوست بماند ولی ااما اینطور نبوده و نیست و هم چنین اگر چه دشمنی در ذات خود نکوهیده هست اما قرار نیست تا ابد پا برجا بماند که برای شان می توان مثالهای بیشماری آورد مثلا رفع موانع نزدیکی عربها به دولت اسرائیل در این روزها و یا آشتی ملت عراق و ایران بعد از جهنمی شدن صدام که موجبات جنگ دو ملت را فراهم کرده بود و شایسته است که بگوییم :
یاد شهیدان پاک یاد باد. یاد رزمندگان و جانبازان که هنوز هم آسیب های آتش افروزی صدام را در تن مبارک خود دارند گرامی باد.
دوستان اتفاق پیش آمده در جمهوری آذربایجان و بیرون رانده شدن ارتش اشغالگر دولت جمهوری ارمنستان که آن کشور هم یک همسایه دیگری از همسایگان ماست توسط ارتش جمهوری آذربایجان اتفاقی هست که فارغ از دین، کشور و مسلک برای هر فرد منصف خوشحال کننده است.
اصولا به خاک و
ملک کشور دیگر صحیح نیست و این موضوع
خصوصا در دنیای امروز غیر قابل قبول هست الان مانند زمان قدیم نیست که حاکمی
بیمورد و با مورد به خاک کشور دیگر حمله کرده و کشور گشایی کند موضوعی که در تاریخ
خیلی خوانده ایم و آخری اش صدام
دیوانه به خاک کشور ایران بود که همین او مقدمات سرنگونی اش را فراهم کرد .
عزیزان این ها مقدمه ای بود برای عرض مطلب مهم دیگر اگر چه یاد جان باختگان و نیز جانبازان فداکار و جوانان مومن و غیور وطن در گرمای سوزان سرزمین جنوب ایران زمین حداقل کاری هست که می توان انجام داد .
بلی عرض کردم که مطلبی دارم که به چند علت باید با دوستان در میان بگذارم و موضوع وحدت ملت ایران هست. خصوصا بعد از غلبه مردم جمهوری آذربایجان که برادران دینی و فرهنگی که جز ملت ما بوده اند بر دولت غاصب ارمنستان. که اگر خوب نگاه کنیم و منصف باشیم ملت آنها یعنی ارمنی ها هم ، هم آفریده خدا هستند و قرنها هست که در کنار همدیگر زندگی کرده ایم هر چند که ممکنه گاهی هم همسایه خوبی برای همدیگر نبوده ایم .
دوستان منازعات قومی و فرقه ای مانند جنگ عثمانی ها بر علیه ایرانیها ممکن است در برهه ای از زمان تا حدودی باعث شده که وحدت ملتی در کوتاه مدت حفظ شود اما نمی تواند دایمی باشد برای مثال جنگهای بزرگ و بی مفهوم در زمان سلاطین عثمانی که اغلب هم از طرف آنها دامن زده شده است بنام شیعه و سنی( در حالیکه می دانیم شیعه و سنی هر دو پیرو آئین اسلام هستند ).
باید ملتها و دولتها به جایگاهی برسند که به تمامیت ارضی و فکری و عقیدتی همدیگر احترام بگذارند و همدیگر را تحمل کنند . اگر به تاریخ نه چندان دور برگردیم اگر هیتلر آن دیوانگی را نمی کرد که باعث شد 50 میلیون بنده خدا بمیرند و آنهمه سلاح و ثروت از بین رفت و بمباران آثار باستانی و گرسنگی و بیماری را بدنبال داشت. آیا دنیای امروز قشنگتر از این که الان هست نمی بود؟
برای مثال زن و بچه خوجالی چه گناهی عظیم کرده بودند که مورد آن کشتار و عملیات وحشیانه واقع شدند ؟
نمی شد که دولت ارمنستان و نیز دولت جمهوری آذربایجان مثل سابق و حتی بیشتر از زمان سابق به شکرانه اینکه یوغ بردگی دولت استالینیستی از گردن آنها و جمهوری های دیگر برداشته شده بود در آرامش زندگی کنند ؟
دوستان تا اینجای صحبت که رسیده ایم اگر چه بحث ما مطالب مطروحه نبود ولی پایه های مطلب ما می توانند محسوب شوند. اینجا هدف بنده و روی سخنم هم با مقامات و مسئولین هست و هم با نسل جدید کشورمان . البته بنده در حدی نیستم که نصیحت کنم اما واقعیاتی هستند که باید گوش بدهیم و منطقی حرکت کنیم . بنده قبلا هم گفته ام که موضع مقام رهبری در اینکه تمامیت آذربایجان برسمیت شناخته شده بود بسیار حرفهای گفتنی داشت و یعنی این موضع از نظر اینجانب یکی از پشت گرمی های دولت آذربایجان در پس گرفتن اراضی خود بود.
و واقعا اگر چه ممکن است دولت ایران در این جنگ به آذربایجان کمک لجستیکی و نظامی نکرده ولی همین موضع که ما حقانیت تاریخی و جغرافیایی کشوری را قبول کنیم و یا حتی صبر نشان بدهیم به افتادن خمپاره ها و گلوله های طرفین در گیر را در خاک خودمان . آیا این رضایت به حقوق و حاکمیت ملتها نیست پس چه نام دارد ؟
اما به نظرم ازطرف دولت آذربایجان باید دعوت می شدیم که در یک سطح مطلوب نماینده ای در این جشن نماینده ای داشته باشیم و اگر دعوت نشده ایم یک نا سپاسی از آن طرف بوده است و یا اگر دعوت شده ایم و نرفته ایم یک بی خیالی از طرف ما بوده است ( که البته این موضوع دعوت از طرف آنها و رفتن یا نرفتن ما به این جشن بر بنده پوشیده هست. که پدرانمان گفته اند جایی که دعوت شده ای باید بروی . چاغیران یئره عار ائیلمه . چاغبیرمیان یئری دار ائیله ).
تا اینجای کار گذشته هست که البته با حوصله در روزهای آینده به موضوع خواهم پرداخت.
شاید کسی که که این مطالب را می خواند شاید بخواهد انگیزه نویسنده را در طرح این موضوع را بداند .
پاسخ بنده اینست که آذربایجان زمین هایش را گرفت و ارمنستان هم جزایش را یعنی با خفت آن خاک را ترک کرد هر چند به عنوان یک فردی از کشوری همسایه آرزو دارم در این دو کشور بعد از این هیچ خونی از یک بینی نریزد و با هم در صلح و صفا باشند .
اما موضوع و اثرات این مناسبات و اتفاقات برای ما مهم هست :
1- چرا از دولت ما کسی آنجا حضور نداشت؟
2- چرا اردوغان آن شعر حسرت را بخواند که درد ما ایرانیها حداقل از زمان مرحوم عباس میرزا تا امروزبود . واقعیت اینست که حال دولت ما در زمان قاجار بد بوده و فتحعلی شاه کمک مالی و غیره به پسرش نکرده و یا یارای مقابله با لشگر گر روس را نداشته ایم و بطوریکه بعد ها طایفه ها و ایرانیان غیوری داشته ایم که بعد از جدایی و معاهده گلستان و ترکمن چای به دولت ایران پیغام می داده اند که ما حاضر نیستیم تحت پرچم روس زندگی کنیم و پس واقعیت تاریخی اینست که هر چند دولت ایران در آن زمان لایق نبوده ولی آذربایجان فعلی بخشی از خاک ایران بوده است .
که این بحث هم جایش نیست اما زعامت اردغان هم در این کار عقلایی نبود . هر چند خواندن این شعر از طرف خیلی ها امکان دارد و موجب نمی شود که حلوا حلوا گفتن دهان انسان را شیرین کند یعنی سنگین تر این بود که اردوغان حتی به فرض یک میلیونم اگر احتمال میداد و حتی احتمال هم نمی داد که ممکن است این شعر ممکنه دل بعضی ها را آزرده کند نباید آن را به دهان می آورد .
ایشان دعوت شده بود به یک جشن اوباید چند شعر در مورد زمینهای آزاد شده از جمله شوشا وفضولی می خواند و جشنش را بر گزار می کرد و ناهار و شامش و شیرینی اش را باید می خورد و خداخافظی می کرد و می رفت . کاری که رئیس جمهور خود آنجا تا پل خدا آفرین آمد وخاکش بود حقش اما کلمه ای که موجب حساسیت و سوتفاهم شود بر زبان نیاورد در جریان سفر با اشاره به سر حدات ایران گفت آنجا مرز دوستی هاست و به نیکی از ایران یاد برد( با عبارت اینجا دوستلوق مرزی دی ) و حتی قبلا هم از دولت ایران تشکر کرده بود که دولت ایران درخواست او را مبنی برعدم ارسال لوازم مورد نیاز به ارمنستان را قبول کرده بود.
اما باز تا اینجا هم مقدمه بود مشکل ما این نیست . مشکل ما در این است که فهم نادرست و عدم توافق بر سر یک مسایل اصولی و منطقی باعث می شود که بنای بد فهمی های دیگری بنیان گذاشته شود.
که بماند برای روزی دیگر
کمک اردوغان به جمهوری آذربایجان قابل تقدیر اما با سخنرانی و شعر خوانی بی مسما و وظایف ما ایرانی ها (بخش دوم)
با سلام مجدد به حضور عزیزان هموطن از همه و هر جای ایران
دوستان اگر چه در ظاهر قضیه و آنچیزی که عیان هست بنده مدرک ملل شناسی و زبان شناسی و اقوام غیره نخوانده باشم اما برای اولین بار در تاریخ و دوره وب نویسی ام بایدیک حرف بزرگی بزنم و این گنده حرف زدن برای این است که بنده را کمی باور بفرمایید و کمی توانسته باشم اعتماد خوانندگان محترم را جلب نمایم. دوستان بنده هم مثل شما ایران را دوست ذارم و مثل شما از باز پس گیری اراضی جمهوری آذربایجان خوشحالم.
و امید وارم این دو ملت بعد از آن بدبختی ها و خون ریزی ها اگر همسایه خوب هم نباشند حداقل دو همسایه بی آزار برای همدیگر باشند دو ستان دو جمله هم در مورد عواطف و افکار خود بگویم اینکه هیچوقت دوست ندارم یکی به آن یکی فخر فروشی کند. دلیلی هم ندارد که اینجا صمیمی نباشیم و یعنی بنده دلیلی وجود ندارد که دروغ بگویم و ظاهر سازی کنم. زبان فارسی به زبان کردی و عربی و انگلیسی تقدمی ندارد بلکه هر زبان به صاحبان آن زبان مهم هست و در مرجله بعد متکلمین یک زبان اگر بتوانند به 4 زبان دیگر هم آشنایی داشته باشند چه بهتر و اعلا خواهد بود .
این مورد زبان که بجث کردیم که البته موارد دیگری هم هستند که نباید به لحاظ افتراقات فرهنگی و تفکری، فرقی بین افراد یک کشور نباشد. حال ممکنه مثلا تفکر حقیر این باشد که زبان ترکی از لحاظ دستوری از زبان فارسی و انگلیسی کاملتر است. و فرد دیگری بگوید که چون به زبان انگلیسی داستان نویسی زیادی شده پس زبان انگلیسی نهایت زبانهای دنیا هست این تفکر برای خود هر دو نفر ایرادی ندارد ولی اگر این دو نفر بگویند که همه باید ترکی و یا انگلیسی جرف بزنند این دیگر قابل قبول نیست و موجبات اختلاف ملت ها را فراهم می کند ما باید از زبانها موجبات هم کاری و هم فکری بشر را و نزدیکی ملل استفاده کنیم نه جنگ و دعوف ایجاد کنیم مثال خوبی در این میان مولوی دارد:
چار کس را داد مردى یک درم
آن یکى گفت این بانگورى دهم
آن یکى دیگر عرب بد گفت لا
من عنب خواهم نه انگور اى دغا
آن یکى ترکى بد و گفت این بنم
من نمیخواهم عنب خواهم ازم
آن یکى رومى بگفت این قیل را
ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگى شدند
که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم میزدند از ابلهى
پر بدند از جهل و از دانش تهى
صاحب سرى عزیزى صد زبان
گر بدى آنجا بدادى صلحشان
پس بگفتى او که من زین یک درم
آرزوى جملهتان را میدهم
چونک بسپارید دل را بى دغل
این درمتان میکند چندین عمل
یک درمتان میشود چار المراد
چار دشمن میشود یک ز اتحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق
گفت من آرد شما را اتفاق
کمک اردوغان به جمهوری آذربایجان قابل تقدیر اما با سخنرانی و شعر خوانی اشتباه
با سلام حضور عزیزان .
به عنوان یک ایرانی وظیفه داریم از منافع مملکت خود دفاع کنیم و هیچوقت از اتفاقات دور و بر خود غافل نشویم نگوییم که روسیه دوست ماست ترکیه دوست ماست روزگار را سپری کنیم.
همین
روسیه در زمانهای گذشته آتش هایی در دل مردم ایران بپا کرده است که حد
ندارد و البته دولت عثمانی هم در زمان گذشته در زمان یکی از سلاطینش 9 بار به
آذربایجان حمله داشته است که فعلا بحث و شرح آنها جایش اینجا نیست و در یکی از مطالبی که بنده نوشته ام به نقل از منابع تاریخی به این موضوع اشاره شده است. اینست که در عین همسایگی و دوستی باید حواس جمع
باشیم به نظر می آید و تجربه نشان داده است کسی که دوست کسی هست البته خیلی خوبه که تا آخر دوست بماند ولی ااما اینطور نبوده و نیست و هم چنین اگر چه دشمنی در ذات خود نکوهیده هست اما قرار نیست تا ابد پا برجا بماند که برای شان می توان مثالهای بیشماری آورد مثلا رفع موانع نزدیکی عربها به دولت اسرائیل در این روزها و یا آشتی ملت عراق و ایران بعد از جهنمی شدن صدام که موجبات جنگ دو ملت را فراهم کرده بود و شایسته است که بگوییم :
یاد شهیدان پاک یاد باد. یاد رزمندگان و جانبازان که هنوز هم آسیب های آتش افروزی صدام را در تن مبارک خود دارند گرامی باد.
دوستان اتفاق پیش آمده در جمهوری آذربایجان و بیرون رانده شدن ارتش اشغالگر دولت جمهوری ارمنستان که آن کشور هم یک همسایه دیگری از همسایگان ماست توسط ارتش جمهوری آذربایجان اتفاقی هست که فارغ از دین، کشور و مسلک برای هر فرد منصف خوشحال کننده است.
اصولا به خاک و
ملک کشور دیگر صحیح نیست و این موضوع
خصوصا در دنیای امروز غیر قابل قبول هست الان مانند زمان قدیم نیست که حاکمی
بیمورد و با مورد به خاک کشور دیگر حمله کرده و کشور گشایی کند موضوعی که در تاریخ
خیلی خوانده ایم و آخری اش صدام
دیوانه به خاک کشور ایران بود که همین او مقدمات سرنگونی اش را فراهم کرد .
عزیزان این ها مقدمه ای بود برای عرض مطلب مهم دیگر اگر چه یاد جان باختگان و نیز جانبازان فداکار و جوانان مومن و غیور وطن در گرمای سوزان سرزمین جنوب ایران زمین حداقل کاری هست که می توان انجام داد .
بلی عرض کردم که مطلبی دارم که به چند علت باید با دوستان در میان بگذارم و موضوع وحدت ملت ایران هست. خصوصا بعد از غلبه مردم جمهوری آذربایجان که برادران دینی و فرهنگی که جز ملت ما بوده اند بر دولت غاصب ارمنستان. که اگر خوب نگاه کنیم و منصف باشیم ملت آنها یعنی ارمنی ها هم ، هم آفریده خدا هستند و قرنها هست که در کنار همدیگر زندگی کرده ایم هر چند که ممکنه گاهی هم همسایه خوبی برای همدیگر نبوده ایم .
دوستان منازعات قومی و فرقه ای مانند جنگ عثمانی ها بر علیه ایرانیها ممکن است در برهه ای از زمان تا حدودی باعث شده که وحدت ملتی در کوتاه مدت حفظ شود اما نمی تواند دایمی باشد برای مثال جنگهای بزرگ و بی مفهوم در زمان سلاطین عثمانی که اغلب هم از طرف آنها دامن زده شده است بنام شیعه و سنی( در حالیکه می دانیم شیعه و سنی هر دو پیرو آئین اسلام هستند ).
باید ملتها و دولتها به جایگاهی برسند که به تمامیت ارضی و فکری و عقیدتی همدیگر احترام بگذارند و همدیگر را تحمل کنند . اگر به تاریخ نه چندان دور برگردیم اگر هیتلر آن دیوانگی را نمی کرد که باعث شد 50 میلیون بنده خدا بمیرند و آنهمه سلاح و ثروت از بین رفت و بمباران آثار باستانی و گرسنگی و بیماری را بدنبال داشت. آیا دنیای امروز قشنگتر از این که الان هست نمی بود؟
برای مثال زن و بچه خوجالی چه گناهی عظیم کرده بودند که مورد آن کشتار و عملیات وحشیانه واقع شدند ؟
نمی شد که دولت ارمنستان و نیز دولت جمهوری آذربایجان مثل سابق و حتی بیشتر از زمان سابق به شکرانه اینکه یوغ بردگی دولت استالینیستی از گردن آنها و جمهوری های دیگر برداشته شده بود در آرامش زندگی کنند ؟
دوستان تا اینجای صحبت که رسیده ایم اگر چه بحث ما مطالب مطروحه نبود ولی پایه های مطلب ما می توانند محسوب شوند. اینجا هدف بنده و روی سخنم هم با مقامات و مسئولین هست و هم با نسل جدید کشورمان . البته بنده در حدی نیستم که نصیحت کنم اما واقعیاتی هستند که باید گوش بدهیم و منطقی حرکت کنیم . بنده قبلا هم گفته ام که موضع مقام رهبری در اینکه تمامیت آذربایجان برسمیت شناخته شده بود بسیار حرفهای گفتنی داشت و یعنی این موضع از نظر اینجانب یکی از پشت گرمی های دولت آذربایجان در پس گرفتن اراضی خود بود.
و واقعا اگر چه ممکن است دولت ایران در این جنگ به آذربایجان کمک لجستیکی و نظامی نکرده ولی همین موضع که ما حقانیت تاریخی و جغرافیایی کشوری را قبول کنیم و یا حتی صبر نشان بدهیم به افتادن خمپاره ها و گلوله های طرفین در گیر را در خاک خودمان . آیا این رضایت به حقوق و حاکمیت ملتها نیست پس چه نام دارد ؟
اما به نظرم ازطرف دولت آذربایجان باید دعوت می شدیم که در یک سطح مطلوب نماینده ای در این جشن نماینده ای داشته باشیم و اگر دعوت نشده ایم یک نا سپاسی از آن طرف بوده است و یا اگر دعوت شده ایم و نرفته ایم یک بی خیالی از طرف ما بوده است ( که البته این موضوع دعوت از طرف آنها و رفتن یا نرفتن ما به این جشن بر بنده پوشیده هست. که پدرانمان گفته اند جایی که دعوت شده ای باید بروی . چاغیران یئره عار ائیلمه . چاغبیرمیان یئری دار ائیله ).
تا اینجای کار گذشته هست که البته با حوصله در روزهای آینده به موضوع خواهم پرداخت.
شاید کسی که که این مطالب را می خواند شاید بخواهد انگیزه نویسنده را در طرح این موضوع را بداند .
پاسخ بنده اینست که آذربایجان زمین هایش را گرفت و ارمنستان هم جزایش را، یعنی با خفت آن خاک را ترک کرد هر چند بنده به عنوان یک فردی از کشوری همسایه آرزو دارم در این دو کشور بعد از این هیچ خونی از یک بینی نریزد و با هم در صلح و صفا باشند .
اما موضوع و اثرات این مناسبات و اتفاقات برای ما مهم هست :
1- چرا از دولت ما کسی آنجا حضور نداشت؟
2- چرا اردوغان آن شعر حسرت را بخواند که درد ما ایرانیها حداقل از زمان مرحوم عباس میرزا تا امروزبود . واقعیت اینست که حال دولت ما در زمان قاجار بد بوده و فتحعلی شاه کمک مالی و غیره به پسرش نکرده و یا یارای مقابله با لشگر گر روس را نداشته ایم و بطوریکه بعد ها طایفه ها و ایرانیان غیوری در آن سوی ارس داشته ایم که بعد از جدایی و معاهده گلستان و ترکمن چای به دولت ایران پیغام می داده اند که ما حاضر نیستیم تحت پرچم روس زندگی کنیم و حتی تعدادی از این طایفع ها به این طرف رودخانه کوچ کرده اند. پس واقعیت تاریخی اینست که هر چند دولت ایران در آن زمان لایق نبوده و نتوانسته و یعنی لیاقت نداشته از آحاد مردم در آن زمان صیانت و نگهداری کند و نتوانسته تمامیت ارضی کشورش را حفظ کند و در خالیکه جمهوری آذربایجان فعلی بخشی از خاک ایران بوده است .
که این بحث هم جایش نیست اما زعامت اردغان هم در این کار عقلایی نبود . هر چند هر کس می تواند این شعر را بخواند و موجب نمی شود که با حلوا حلوا گفتن دهان انسان شیرین شود یعنی سنگین تر این بود که اردوغان حتی به فرض یک میلیونم اگر احتمال میداد و حتی احتمال هم نمی داد که ممکن است این شعر ممکنه دل بعضی ها را آزرده کند نباید آن را به دهان می آورد .
ایشان دعوت شده بود به یک جشن اوباید چند شعر در مورد زمینهای آزاد شده از جمله شوشا وفضولی می خواند و جشنش را بر گزار می کرد و ناهار و شامش و شیرینی اش را باید می خورد و خداخافظی می کرد و می رفت . کاری که رئیس جمهور خود آنجا تا پل خدا آفرین آمد وخاکش بود حقش اما کلمه ای که موجب حساسیت و سوتفاهم شود بر زبان نیاورد در جریان سفر با اشاره به سر حدات ایران گفت آنجا مرز دوستی هاست و به نیکی از ایران یاد برد( با عبارت اینجا دوستلوق مرزی دی ) و حتی قبلا هم از دولت ایران تشکر کرده بود که دولت ایران درخواست او را مبنی برعدم ارسال لوازم مورد نیاز به ارمنستان را قبول کرده بود.
اما باز تا اینجا هم مقدمه بود مشکل ما این نیست . مشکل ما در این است که فهم نادرست و عدم توافق بر سر یک مسایل اصولی و منطقی باعث می شود که بنای بد فهمی های دیگری بنیان گذاشته شود.
که بماند برای روزی دیگر
کمک اردوغان به جمهوری آذربایجان قابل تقدیر اما با سخنرانی و شعر خوانی بی مسما و وظایف ما ایرانی ها بخش سوم
به تکرار می گویم هیچ ملتی از ملتی دیگر بالاتر نیست مگر به عمل و خوبی و نیکی . ممکنه یک زبان بیگانه در داخل جامعه افراد با زبانهای دیگر رشد کند و آن زمانی هست که از لحاظ تکنیک و صنایع و یا وجود یک کتب پر بار و اشعار نغز و نیز متون علمی پیشتاز باشد.
کمک اردوغان به جمهوری آذربایجان قابل تقدیر اما با سخنرانی و شعر خوانی بی مسما و وظایف ما ایرانی ها بخش سوم
زبان برای فهم منظور ها و مفاهیم و انتقال اطلاعات و نه تفوق و فخر فروشی بر دیگران. زبان یعنی اینکه بتوانیم مفاهیم ریاضی - علوم پزشکی - اقتصاد و علوم نظری - روانشناسی ت را به دیگران انتقال داد و زندگی انسانها را بهبود بخشید . زبان وسیله ای است که عواطف انسانی و آموزه های دینی - فرهنگی - تاریخی را به دیگران انتقال داد و از دیگران یاد گرفت .اینها مواردی بودند که باید می گفتیم . و مواردی دیگر هم هست که باید بتدریج در این مقوله گنجانده شود
در بخش اول این مطلب به موضوعاتی اشاره شد که بیشتر مرور و نگاه اجمالی به وضعیت پیش آمده بود و اما در بخش دوم که به داخل کشور و روابط بین خود ملت و اقوام آن و نیز پیشنهاد هایی به حکومتمان خواهد بود. نمی دانم که این بخش را چگونه آغاز کنم و چگونه به پایان ببرم که مثل آن شعر خوانی رئیس کشور همسایه یعنی آقای اردوغان نشود . ته دلم راضی نمی شود که بگویم شخصی مانند آقای اردوغان نداند که چه می خواند و یعنی از ته دل عرض کنم که اگر بگویم اردوغان منظوری داشت دروغ گفته ام. به نظر حقیر اردوغان هیچ منظوری نداشت و اگر نانجیبانه و بی ادبانه حرف نزنم اصلا نمی توانست منظوری داشته باشد منتهی کمی بد شانسی آورد و از وضع موجود و احوال موجود چنین برداشت شد.
در زبان خودمان مثلی می گوید: ایش، ایشی گورستدی (انجام کاری کاری موجب کاری دیگر شد یا انجام فعلی خود بخود موجب به سر انجام رسیدن فعلی دیگر شد).
اگر ما ت خارجی هر کشوری را نشناسیم روش ترکیه را می شناسیم . بعد از انقلاب اسلامی ،بدون شک هیچ کشوری در دنیا مثل ترکیه روابط حسنه ای با ما نداشته است اما در طول سی سال آیا
دیده ایم که اردوغان همچو مفاهیمی را در برنامه خودش داشته باشد و یا یک جا و در
محفلی این نیت را بر زبان آورده باشد. از آلام و احوالاتش هم نمی شود چنین
برداشتی را نتیجه گرفت و بگوییم که او به خاک ما چشم دوخته است پس اگر وزیر محترم
خارجه ما کمی به حوصله و صمیمی و با زبان دیپلماسی پیغام می فرستاد بهتر می شد و
شاید اگر موضع نمی گرفت و در خفا یک پیغام جدی می فرستاد بهتر بود.
چرا که یک موضع
گیری بد از صمیمیت می کاهد و حتی یک عده در داخل از لج مواضعی له یا علیه یا بگیرند که البته در
ته دلشان آنجوری نیستند. دوستان مگر اردوغان گفته بود که فتحعلی شاه خیلی خیلی عیالوار پول و
طلاها را در قصر خراب شده اش نگه دارد و عباس میرزای این سردار غیور و فداکار دست خالی به جنگ
بپردازد مگر اردوغان به صاحب نفوذان زمان فتح علی شاه به . ریش سفیدان توصیه کرد که بروند فتحعلیشاه را به منگنه بگذارند که برای بدست آوردن غرور ملی و چشم زهر گیری از ساری گاویر ها منظور گبرهای زرد یا همان روسها دست خالی مجددا به روسیه اعلان جنگ بدهد ؟
به متون تاریخی و شرح جنگهای ایران و روس و خصوصا جنگ بعدی را مطالعه کنیم
مگر اردوغان به ارتش تزاری روس آموزش داده بود ؟ که بخشهایی از کشورمان را بگیرند و البته همین روسها بعد از اینکه آن بلا را در هر حال اینها بخیر گذشت آنها هم به رفتار خود پی بردند .
دوستان هر صاحب عقیده ای و وطن پرستی باید بدقت مواظب کارهای خود باشد در این شرایط سخت و حساس حتما دماسنچ هایمان خوب کار کند
بقیه بماند برای بعد . لطفا زود قضاوت نکنید .
اما شاید عده ای باشند که چهار چوب این حرفهای ما را قبول کنند
ولی بگویند تنها زبان نیست بلکه در تعدادی از کشورها فرق گذاشته می شود در مورد
ملت ها و اقوام یک کشور ویا مثلا روشنتر بگوییم مثلا سرمایه گذاری در
کشور بین استان ها زیاد است و یا مثلا اگر زبانها فرق ندارند چرا به زبان ترکی
کتاب کمتری چاپ می شود ؟
دوستان اگر کسی این سوال را برای بنده مطرح کند من برایش حق می دهم.
درباره این سایت