محل تبلیغات شما

بنام خدا

سفر مشهد  - سفرمشهد 1319. سفر 1326 به خوی . سفر 1328تبریز و سفر آخر ( بدون تاریخ)

این قصه از یادداشت های یک فرداست و دانستن شرایط زندگی آن زمان ما را با گذشته آشنا می کند .

نویسنده ، داستان خود را چنینشروع می کند:

در مورخه 15/12/1390ساعت 5/4صبح  اخواب بیدار شدم . هر قدر این طرفآنطرف غلطیدم . دیگر خوابم نبرد و  این اینپرش خواب از سر، ناخود آگاه مرا بر اسب خیال سوار کرده و به گذشته برد یعنی درستبه سن 15 سالگی ام و بعبارتی شصت و چهار سال پیش. خلاصه بی اختیار به یاد  شعراستاد شهریار افتادم :


با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من

خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند

حال چه شد ؟ که این پرنده خیالحقیرچرا مستقیما رفت یک  روز بهاریخرداد  سال 1326 را انتخاب کرد من هم نمیدانم . و حال اصل داستانها:

سفر اول (1319)

خدا برای شما هم  زیارت شاه خراسان را  قسمت کند  برادر بزرگ من حاج نوراله آقا که خدا رحمتش کند مرابه مشهد برد  در آذر ماه سال 1319 که بنده  هنوز سه ماه نبود که به  دبستان دولتی تازه تاسیس مولوی قدم گذاشته بودم . ابتدا از چورس تا سه راهی کهریز -  (قنات میرزا جلیل ) را طبق معمول  با اسب و الاغ رفتیم از خوی تا تبریز را روی یک م

کامیون باری سوار شدیم .همسفران ما از چورس افراد ذیل بودند : حاجی حسینقلی اسعدی – مشهدی جبار جلیل پور –حاج اسماعیل گلمجانی – مشهدی قلی هرزندی – آقا میر وهاب حسینی – عباس دهقانی  - حاج محمد علی فکری – حاج محمود موسی پور –حاجی حسن فکری -مشهدی محمود دوللی – حوا خانم زن کربلایی فتح اله ( پدر بزرگ آقایاسماعیل جلیلی)-   مشهدی فتح اله قره کندی – حاج علی آقا زاده –محمدعلی دایی حاج حسن قلی قانع – کربلا عباسعلی شکوری

حاج میر محمد حسینی دوستکربلایی عباسعلی شکوری از اهالی بسطام ( از اسامی که یاد بردم در حال حاضر من باقرو حسن فکری در حال حیات هستیم ). و به بقیه به رحمت ایزدی پیوسته اند که  یک صلوات بروحشان بفرستیم .

سفر دوم(1326)

خرداد1326 بود و برای امتحاندادن به شهر خوی رفته بودم .معلم کلاس ششم نهایی ما استاد بزرگوار آقای رشید اصلانآبادی بود که واقعا از شخصیت والایی بر خورداربوده هم اکنون در حال حیات هستند ازخداوند عمر پر برکت ایشان را خواستارم . آن زمان از ماشین سواری خبری نبود و اگرهم بود دست ما کوتاه بود .

تاکسی و وسیله نقلیه عوجودنداشت و فقط تعدادی درشکه (فایتون) و گاری دیده می شد و درشکه ها اعیان و اشراف رابه سر کارشان  و شهر های دور و نزدیک میبرد . از جلسه امتحان که بیرون آمدم هنوز چند قدمی نرفته بودم که دو تا برادر ازهم محلی ها  را دیدم  برادر بزرگ مریض  بود . نام این عارضه  را یامان می گفتند که شبیه زخم های دمل بود. محمد  تا مرا دید بطرفم دوید با هم هم سن و سال بودیمو بدون اینکه من بپرسم ماجرا را گفت .   ایندو برادر چون خوی را - نمی شناختند دیگر وظیفه من مشخص گردید.

هر چند در آن دور و بر درشکههای شیکی و راحتی هم بود اما وسع ما به آن نمی رسید لذا یک گاری را که هم بار و هممسافرها را  از این طرف شهر به جاهای دیگرمی برد  صدا کردم . کمک کردیم مریض را رویدرگاری ( همان داشکا) گذاشتیم و بطرف شیر خورشید راه افتادیم .

همانطور که تعریف کردم وسیلهنقلیه نبود حتی وقتی می خواستیم برای همین امتحان از چورس  تا خوی که فاصله ایندو  60 کیلومتر است  بیاییم  باید سوار یک اتوبوس می شدیم. در این مسافرت، ابتدااز چورس تا سه راهی قنات میزا جلیل با پای پیاده یا اسب می آمدیم در سه راهی قنات میزا جلیل  ساعتی منتظر اتوبوس قراضه ای می شدیم که از طریقجاده شوسه ماکو به خوی می رفت . نام راننده این اتوبوس کربلایی اکبر بود.

داستان سفرسوم (1328)

دو سه سال از امتحانات نهاییگذشته بود و من و حسن آقا اسعدی تصدیق کلاس ششم را قاب کرده و دردیوار مغازه زدهبودیم که متاسفانه  درس را ادامه ندادیم هرچند رفتیم در خوی کلاس هفتم هم اسم نوشتیم و حدود سه ماه  هم سر کلاس رفتیم . حتی یک تاسف دیگر اینکهنرفتیم در ادارات استخدام شویم که با توجه به حقوق و مزایای آن زمان زندگی راحتیرا حتما داشتیم . داشتم می گفتم که با حسن آقا تصدیق را گرفته و به فکر افتادیم  که بعد از این تحصیل نصف و نیمه به یک مسافرتتبریز برویم که شنیده بودیم میدان ساعت و گلستان باغی دارد. شنیده بودیم یک ساعتیرا در روی عمارتی قرار داده بودند که در سر ساعت با صدای بلندی زنگ می زد که صدایشتا دور ترها می رفت . در خیابان فردوسی در مسافر خانه خورشید اتاق اجاره کردیم جلومسافرخانه  ولخرجی کرده 5 ریال دادم یکفایتون کرایه کردیم که ما را به میدان ساعت برده تا آن زیبایی ها را دیده و بهمسافرخانه برگرداند .

آن زمان اسفالت نبود و خیابانپهلوی ( که اسم قبلی اش خیاوان بود ) ولی سنگفرش بود حال کی سنگ فرش شده بود تاریخش یادم نیست  این سنگ فرش نمی گذاشت کهخیابان گل ناک شود .

وخدا عمر شما را زیاد کند  ولی یک سفرم را تعریف نکردم که نه اینکه یادمرفته است، نه به این خاطر که تاریخ آن را نمی دانم . و آن سفر به دیار دیگر است. (نویسنده مطلب باقر سلطان بیگی تولد1311 وفات 1395)   

 

  

  پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
سالها شد رفته دم سازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند

شهریار

تاسف و تسلیت بمناسبت در گذشت آقای حاج منصور انوری

با سلام . حدود 5 ماه بود از وب را باز نکرده بودم

مادر در شعر رخشنده ( پروین) اعتصامی

سفر ,هم ,– ,یک ,خوی ,میکند ,و به ,آن زمان ,در حال ,به خوی ,از چورس

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Bridget's life خبرستان Max's notes موزیک/فیلم/سریال/برنامه آریاکوین من از درونم می نویسم keyphosmagold حس بی حس سبک نو asheghane korea